بزرگان قاین – قسمت سیزدهم

 

85 – ساغر قايني

نام شريفش ميرزا كوچك از شعراي شيرين سخن قاين است كه احتمالاً در سده 11 و 12 مي‌زيسته، حسرت تراقي كه از شعراي اين دوره مي‌باشد، در ديوان شعر خود يك بيت از سروده‌هاي وي را به تناسب ذكر كرده، متأسفانه نگارنده تاكنون به منابعي پيرامون شرح حال او دست نيافته و از ديوان شعر وي نيز اطلاع چنداني ندارد.

شيخ آقا بزرگ تهراني از ديوان ساغر ياد نموده كه نسخه‌اي از آن نز آقاي سلطان القرائي[1] در تبريز بوده، ليكن مشخص نيست كه اين ديوان از كدام ساغر است:

ديوان مذكور در 140 صفحه و حاوي 7194 بيت به ترتيب حروف الفبا مي‌باشد.

آغاز ديوان چنين است:

بنام آنكه نام او بود سر دفتر دلها
نگردد راهبر گر خضر فيض لطف او ما را

ز نام ناميش گرديده آسان جمله مشكلها
براه عشق نتوانيم كردن طي منزل‌ها

و اين بيت را حسرت نراقي، به خط خود نوشته كه از ساغر قايني است:

بي پر و بال زدن، شهره آفاق شدن

كار عنقا است، نه از هر مگسي مي‌آيد

مدارك:

1 –     ذيل تذكره شعراي قهستان، نوشته آقاي حسن علي باستاني راد، نسخه خطي شماره 3012، كتابخانه مركزي دانشگاه تهران.

2 –                     فهرست نسخه‌هاي خطي دانشگاه تهران، ج10، ص1949.

3 –                     الذريعه، ج9، ق2، ص415.

4 –     نسخه شماره 3493، كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، (ديوان حسرت نراقي).

5 –                     فرهنگ سخنوران، چاپ جديد، ج اول، ص427.

 

 

86 – سعدي قايني

از شعراي فاضل سده 12 و قبل از آن و نام مباركش حاجي ملا محمد مي‌باشد.

به احتمال زياد معاصر شاه عباس دوم متوفاي 1078 و شاه سليمان صفوي متوفاي 1105 بوده، اوايل حكومت شاه سلطان حسين صفوي (م- 1125) را درك نموده است.

حسرت نراقي كه ذكرش رفت، يك رباعي از ايشان در ديوان شعر خود نوشته، رباعي اين است:

زلف تو شب است و عارضت روز
بر روز سياه ما مزن طعن

اما شب عيد و روز نوروز
ما را تو نشانده‌اي باين روز

به گمان نگارنده حسرت نراقي از دوستان سعدي و ساغر قايني و با آنان هم‌دوره و هم‌درس بوده است، آشنائي او را مي‌توان بر همين منوال توجيه نمود.

مدرك:

1 –     ذيل تذكره شعراي قهستان، (خطي) شماره 3012، كتابخانه مركزي دانشگاه تهران.

2 –     نسخه ديوان حسرت نراقي، شماره 3493، كتابخانه مركزي دانشگاه تهران.

3 –     تاريخ ده‌هزار ساله ايران، ج3، عبدالعظيم رضائي، چاپ اقبال، تهران، ص324/323.

4 –     فهرست نسخه‌هاي خطي كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، ج10، ص1949.

 

 

87 – سلطان بخت قايني

مولانا سلطان بخت قايني از فضلاء منشيان، و خوشنويسان سده نهم قمري است.

مدتي در دارالقضا (دادگاه) قاضي احمد امامي (متوفاي 878) مرد شماره يك قوه قضائيه در خراسان آن روزگار به شغل كتابت مي‌پرداخت.

قاضي احمد كه از بزرگان طراز اول خراسان بود از اواخر سلطنت شاهرخ ميرزا (807-850 قمري) تا اوائل سلطنت شاه سلطان حسين (م911) در شهر هرات به قضاوت مي‌پرداخت، و بيش از 30 سال با مقبوليت حكام و سلاطين مختلف و مردم عصر خود در اين سمت بر جاي ماند.

با اين حساب از حدود سال 840 يا كمي قبل از آن، سلطان بخت در دادگاه قاضي احمد به مدت نسبتاً طولاني به شغل كتابت و انشاء اشتغال داشت، با اين وصف مي‌توان گفت، سلطان بخت داراي ويژگي‌هاي خاصي بوده و مقبوليت وي به خسوس در اين امور:

1 – اعتماد و تدين و امانت‌داري.

2 – فضل و دانش كافي.

3 – خط خوب.

مورد توجه خاص قاضي احمد بوده است.

از سلطان بخت فرزندي دانشمند و فقيه به نام غياث الدين جمشيد به يادگار مانده كه از افاضل روزگار خود بود.[2]

مدارك:

1 – حبيب السير، ج4، ص105/324.

2 – بهارستان، به نقل از همين مرجع ص 216.

 

 

88 – ابوالفضل، سعيد بن محمد قايني

از محدثان و عرفا و فضلاي سده پنجم هجري قمري است.

ابوالفضل قايني در سفري كه به شهر نيشابور نموده، مورد احترام بزرگان قرار گرفته است، در مدرسه قشيريه نيشابور براي او مجلس وعظي ترتيب مي‌دهند و او به سخنراني و موعظه مي‌پردازد.

نام او در تاريخ نيشابور هم رديف محدثان طبقه سوم، مانند ابوطاهر ميهنه‌اي متوفاي 479 قرار گرفته است.

از فحواي سخن ابوالحسن عبدالغافر بن اسماعيل فارسي متوفاي 529، برمي‌آيد كه ابوالفضل قايني، از مشاهير عرفا و محدثان و سخنوران ايران در سده پنجم بوده است.

مدرك:

1 – الحلقه الاولي من تاريخ نيشابور، المنتخب من السياق، چاپ دفتر انتشارات اسلامي، 1362، قم، ص370/371، رديف 753.

 

 

89 – سيدزاده، منشي

از شعرا و فضلاي سده نهم است، داراي طبع لطيفي بوده و از معاصران امير علي شيرنوائي مي‌باشد.

چنانكه از گفته امير در مجالس‌النفائس استنباط مي‌گردد، به شغل انشاء در ادارات و يا مجالس بزرگان اشتغال داشته است.

محل سكونت سيدزاده شهر هرات بوده، ليكن اهليت و تابعيت وي به طور قطع مشخص نمي‌باشد.[3]

نوائي در باره او چنين نوشته:

«سيدزاده منشي،  لوك‌وش جواني است، طبعش چاشني دارد»

چون هدف اميرعلي شيرنوائي صرفاً تذكره نويسي و بيان نام كساني بوده كه شعر مي‌سروده‌اندف توجهي به ساير خصوصيات آنان نداشته مگر آن دسته از افرادي كه شهرتشان عالم‌گير و علم و دانش‌شان فراگير بوده كه آن را نيز بسيار كوتاه و گذرا نگاشته است.

اين مطلع از اوست:

يار بر حال من و اغيار هم، بر من[4] گريست

                  بر من و بر حال من هم دوست، هم دشمن گريست

مدارك:

1 – مجالس النفائس، رديف214، ص78.

تاريخ نظم و نثر، سعيد نفيسي، ج1، ص345.

الذريعه، ج9، ق2، ص482.

فرهنگ سخنوران، چاپ جديد، جلد اول، ص479.

 

 

90 – شيخ سبحانعليخان قايني

فرزند گرانقدر علي حسين خان قايني از بزرگان و فقها و فلاسفه و متكلمان، نويسندهگان، شعرا و محققان سده سيزده در هندوستان مي‌باشد.

قايني ساكن شهر الكناهور و از اميران و مراجع علمي، سياسي و اجتماعي اين شهر بود.

مردي به انواع كمالات و فضائل آراسته، محقق، نويسنده، فيلسوف، شاعر طبيب، رياضيدان، متكلم، فقيه، كه هم در حوزه درس مي‌نشست و هم در كنار فرمانروايان به امور سياسي مي‌پرداخت.

مدتي وزير مشاور حيدر پادشاه بوده است، نيز ساير حكام هند چون يمين الدوله سعادت علي خان به او ارادت مي‌ورزيده، مريدش بودند.

آثار سبحان علي خان.

از مولانا سبحان علي خان آثار ارزنده‌اي برجاي مانده كه تعدادي عبارتند اط:

1 –     رساله در شرح حديث الاثره، كه مصاديق آن را بر خفاي ثلاثه تطبيق داده است.

2 –                     رساله در شرح و گزارش حديث ثقلين.

3 –     رساله‌اي در توضيح و شرح حديث حوض كه در سال 1252 تأليف شده.

4 –                     كتابي در كلام (اصول دين) به نام وجيزه.

5 –                     لطافه المقال در كلام و امامت.

6 –     فذلكه الكلام كه در جواب «ايضاح لطافه المقال» نوشته فاضل رشيد و شاگرد صاحب «تحفه اثنا عشريه» نوشته است.

7 –                     جواب رساله مكاتيب حيدر علي فيض‌آبادي.

8 –     فيوضات سبحانيف نوشته 1219 كه در فهرست انوشه نسخه آن رديف 134 معرفي گرديده است.

9 –     فضائح البخاري و صحيحه درباره نويسنده و متن كتاب صحيح البخاري و روايات جعلي آن كه تمام اين آثار به زبان فارسي است و در كتاب كشف الحجب و الاستار معرفي شده است.

سخنان مورخان و دانشمندان در باره او:

نوسينده كتاب الحصن المتين در باره او مي‌نويسد:

«و كان سبحانعليخان اللكنوهي، فضلاً كاملاً، فصيحاً بليغاً اديباً ماهراً في عليم الطب و اريضاي فائقاً، في التحرير و رشاقة العباره و له كتب صنفها في علم الكلام، عابداً متهجداً باكياًف محباً، لمجالس ارتعزيه»

سبحان علي خان لكنوهي دانشمند كاملي بود، خوش بيان و جذاب، بليغ، اديب داراي مهارت در دانش پزشكي و رياضي مسلط در نوشتن كتب و رسالات و زبيائي عبارات كه داراي تصنيفاتي در زمينه دانش كلام است، مردي خداپرست، شب‌زنده‌دار، اهل گريه و برپائي مجالس عزاداري بود.

سيد اعجاز حسين نيشابوري نويسده كشف الحجب به هنگام معرفي كتاب جواب رساله مكاتيب جيدر علي فيض‌آبادي در باره سبحان علي خان مي‌نويسد:

«العلامه الزمان و اعجوبه الدوران، فصيح البيان، حاوي الملكات الانسيه صاحب القوه‌القدسيه، النحرير العلام و الحر المقمقام، الزاهد العابد المجاهد الناقد، المرزي لطائف منشاته علي ازهار الربيع و انوار البديع»

علامه زمان، اعجوبه دوران سخنور خوش‌بيان، كه داراي تمام صفات انسانيت و روح و قدرت قدسي بود، دانشمند بسيار فهميده و صالح و فاضل جامع زاهد، عباد بزرگ‌منش و محقق ناقد كه لطائف منشات او بر گل‌هاي بهاري و انوار تابناك تفوق دارد.

مولوي ميرزا محمد علي كشميري متوفاي 1309 قمري نويسنده نجوم السماء نيز او را بسي ستوده و القاب زيادي چون:

فريد الزمان، وحيد في الاوان، عمده المتكلمين، صدر الفضلاء الكاملين و غيره در باره سبحان علي خان بيان داشته است.

مولوي، سبحان علي خان را از شاگردان شريف العلماء، محمد شريف ابن ملاء حسنعلي مازندراني، متوفاي 1246 دانسته است.

اولاد سبحان علي خان:

تعداد اولاد فاضل و دانشمند او را نجوم السماء اين گونه بيان نموده:

1 –    حسين خان كه داراي صفات پسنديده و خصال حميده و مردي فاضل بوده كه نزد پدرش تحصيل علم مي‌نمود.

2 –    مظفر حسين خان نيز مرد فاضلي بوده و از محضر پرفيض پدر كسب دانش نمود.

3 –                 خدا حسين خان.

4 –                 پياري صاحب.

5 –    رضا حسين خان كه همه از فضلاء بوده و از پدر و برادر خود علم آموخته‌اند.

وفات علامه سبحان علي خان قايني در هند به سال 1265 يا كمي بيشتر از آن اتفاق افتاد ولي بر حسب وصيت خود جنازه او را به كربلا انتقال داده و در آنجا به خاك سپردند.

مدارك:

1 –                 نجوم السماء، ج1، ص59 تا 61 نوشته محمد علي كشميري.

2 –                 الحصن المتين.

3 –    كشف الحجب و الاستار، چاپ دوم، سال 1409، كتابفروشي شهاب (كتابخانه آيت الله مرعشي) نوشته سيد اعجاز حسين نيشابوري (1286-1240) ص161/162/257/258/276/397/398/402/479/534/599/600.

4 –                 فهرست انوشه رديف 134.

5 –                 فهرست منزوي ج2، ص1655.

6 –    نجوم السماء چاپ بصيرتي قم با مقدمه مرحوم آيت الله مرعشي نجفي ص375/376، ج2، كه توسط فرزند مرحم محمدعلي كشميري آقا محمد مهدي كشميري به سال 1321 نگارش يافته و ادامه كار پدر او مي‌باشد.

7 –                 الذريعه، ج10، ص211، رديف 576.

8 –                 الذريعه، ج20، ص211، ردي بر … كه چاپ شده است.

 

 

91 – شاه شمس الدين نوربخش

شمس‌الدين بن قاسم بن محمد نوربخش قايني، برادر بهاء الدوله حسن بن قاسم است.

پس از حضرت سيد محمد نوربخش، فرزند دانشمند او شاه قاسم معروف به فيض‌بخش، قائم مقام پدر گرديد. سپس منصب خلافت شاه‌قاسم، به بهاء الدوله حسن، واگذار مي‌شود، پس از وي فرزند همين شاه شمس‌الدين به نام شاه قوام‌الدين جانشين حضرت نوربخش مي‌باشد.

چنانكه اشاره شد، ذكر اعضاء اين خاندان، كه از افتخارات ايران و بلكه جهان هستند، در پي ارتباط شديد آنان با حضرت سيدمحمد و براي سهولت امر پژوهش محققان مي‌باشد.

مدارك:

1 –                     هفت اقليم، جلد3، صفحه43.

2 –                     رجال حبيب السير، ص256.

3 –                     حبيب السير، ج4، ص612.

 

 

92 – شاه ميرزاي قايني

فرزند برومند فقيه نامور، امير سيد حسن رضوي قايني، و خود از فقهاء و فلاسفه سده يازده مي‌باشد.

نويسنده، محقق و متكلم صاحب‌نظري بوده، مراحل عاليه علوم اسلامي، فقه و اصول و فلسفه را در حوزه علميه اصفهان، فرا گرفت و از شاگردان محقق بوده است.

پس از طي مراحل آموزش فقه و اصول و اخذ درجه اجتهاد، به سوي مشهد مقدس عزيمت نموده، در اين شهر ساكن گرديد.

به نقل ميرزا عبدالله افنديف شاه ميرزا داراي تأليفات و تصنيفاتي بوده كه بيشتر آنف گزارش و حاشيه‌نگاري بر كتب فقه و فلسفه و كلام است. معظم له در سال 1092 در مشهد مقدس رضوي از دنيا رفته است.

نگارنده در وقف نامچه ملا افضل قايني، نام او را ميرزا شاه تقي ديدم، نيز امكان دارد وي غير از ميرزا شاه تقي باشد.

مدارك:

1 – رياض العلماء، ميرزا عبدالله افندي اصفهاني، جلد اول، ص450.

2 – نسخه خطي 5575، استان قدس رضوي.

 

 

93 – شيوني قايني

از شعراي سده‌هاي اخير قاين است، احتمالاً در سده دهم و آغاز سده يازدهم مي‌زيسته است.

در چندين تذكره به همين صورت، بدون ذكر نام ودوران حياتش، چند سطري از او ياد كرده‌اند.

به گمان نگارنده وي همان شخصيتي است كه شاه ملك حسين از او ياد نموده، مشار اليه در سفري به سال 1022 به قاينات، وارد خوسف مي‌گردد و آنجا با عالم و بزرگمردي به نام محمد شريف شيوني آشنا مي‌گردد.

ملك حسين جريان اين ملاقات را به اختصار چنين نوشته:

«به منزل استاد علامي، مولانا محمد شريف شوني، رفته دو روز به حضور موفور السرور آخوند مذكور، كه في الحقيقه مربي و استاد فقير بود، به سر كردم».

در برخي از منابع شيوائي، و در پاره‌اي ديگر شيواني، ياد شده و اين رباعي را به اختلاف از او نقل كرده‌اند:

دارند ز ما، موحود مشرك، ننگ
از طاعت ما، به است كردار يهود

وين هر دو، ز ننگ هستي ما، دلتنگ
از سبحه‌ي ما، به است، زنار فرنگ[5]

رباعي ياد شده نيز، مؤيد ديگري است كه اين شاعر، در سده دهم و يازدهم مي‌زيسته است. زيرا نفوذ فرهنگ مغرب‌زمين، و مبادله سفير گر چه سابقه طولاني داشته به زمان امير تيمور و حتي قبل از او مي‌رسد ولي گسترش روابط ايرانيان با غرب و رفت و آمدهاي زياد آنان به ايران از دوران صفويه و به خصوص دوران شاه عباس كبير شروع و گام جديدي در ارتباط، مبادلات، تجارت و زمينه‌هاي ديگر برداشته شده.

اشاره شاعر به زنار مسيحيان و به كار بردن واژه «فرنگ» بيانگر رواج فرهنگ غربي‌ها مي‌باشد، كه خود تأييدي است بر سخن ما.

مدارك:

1 –                     آتشكده آذر، ص101.

2 –                     احياء الملوك، ص501.

3 –                     تذكره روز روشن، چاپ تهران 1343، ص454.

4 –                     بهارستان، ص182.

5 –                     الذريعه، ج9، ق2، ص568، رديف3147.

6 –                     گلستان مسرت.

7 –                     رياض الجنه، روضه پنجم، قسم دوم، 851.

8 –                     فرهنگ سخنوران، ص320.

9 –                     تذكره شعراي قهستان، خطي شماره3012، دانشگاه تهران.

 

 

94 – مولانا شيخي قهستاني

شاعر خوش‌اوازه قهستان، در نيمه اول سده نهم است، ديوان شعرش در همان دوران تنظيم و در دسترس عموم بوده است.

اين قطعه را در تاريخ ولادت و فوت امير قوام‌الدين، نصر الله سنجاني خوافي سروده:

امير تارك سالك، قوام ملت و دين
بسال هفتصدوسي‌وچهار، ميلادش
شب مفارقتش، بر شهور هشتصدوبيست

كه در طريق طلب، مثل شاه ادهم بود
بسلخ روزه و آغاز عيد عالم بود
باقتضاء قضا، پنج شب مقدم بود[6]

به همين تخلص چند نفر ديگر از شعرا نيز ذكر شده‌اند كه به هر يك ديوان شعري نسبت داده‌اند.

نسخه‌اي از ديوان شعي، با عنوان شيخي، در كتابخانه مجلس سناي سابق و شماره 2 مجلس شوراي اسلامي فعلي، به شماره 11/1384 موجود است. گمان مي‌رود متعلق به شيخي قهستاني باشد.

مدارك:

1 –     روضات الجنات، في اوصاف مدينه هرات، نوشته معين الدين محمد زمچي اسفراري، متوفا به سال 899، چاپ دانشگاه، سال 1338، ص210.

2 –                     رجال حبيب السير، دكتر نوائي، ص59.

3 –                     الذريعه، ج9، ق2، ص565.

4 –                     فهرست نسخه‌هاي خطي كتابخانه مجلس سنا.

5 –                     طرايق الحقايق، ج3، ص67، چاپ1345، تهران.

6 –                     فرهنگ سخنواران، ص306.

 

 

95 – شمائلي قهستاني

سخنور و شاعر خوش‌شمائل و نازك‌انديش قهستان، قبل از سده سيزده است، اين بيت از اوست:

زندان يوسف است دل من، كه يك نفس

بيرون نمي‌دهد، از وي، خيال تو

بيش از اين از وي اطلاعي تحصيل نگرديد.

مدارك:

1 –                     تذكره روز روشن، ص430.

2 –                     فرهنگ سخنوران، ص304.

 


[1] – كتب آقاي جعفر السطلان القرائي تبريزي به كتابخانه مجلس شوراي ملي (شماره1) اهداء گرديده است.

[2] – شرح حال او گذشت.

[3] – ذكر وي در شمار بزرگا قاين به دو علت بود:

الف) حدس قوي نگارنده با توجه به قرائن موجود.

ب) اينكه معظم له از بستگان و اعضاي خاندان مؤلف مي‌باشد.

[4] – در مجالس النفائس … اغيار از فغان من … ذكر شده.

[5] – بيت آخر اين رباعي را آذر بدين صورت نوشته:

با طاعت ما، هنوز كردار يهود        با سحبة ما، هنوز زنار فرنگ

[6] – در كتاب روضات الجنات في الوصاف مدينه هرات، از اقتضاء قضاء نقل شده.

About Mohsen Saeidzadeh

زندگی نامه سيّد محسن سعيدزاده،در سال 1337 خورشيدی برابر با 1377 قمری و1958 ميلادی در شهر قاين،از استان خراسان جنوبی (ايران)،متولّد شد. تحصيلات:ليسانس حقوق قضايی.اجتهاد،در تفسير قرآن و حديث،فقه و اصول الفقه.دارایِ گواهی علمی درجه عالی از 15 تن فقيهان،مراجع و مفسران قرآن و حديث حوزه علميه قم.نامِ برخی از اين پانزده نفر عبارت است از:آية الله محمد هادی معرفت مدرس فقه و تفسير قرآن.آية الله حرم پناهی،مدرس فقه و اصول. آية الله العظمی مدنی تبريزی،مرجع.آية الله العظمی علوی گرگانی،مرجع.آية الله لاجوردی فقيه مورخ و نسخه شناس ممتاز (کارشناس نسخه های خطی).آية الله سيد محّمد باقر ابطحی حديث شناس شهير.آية الله جزايری مدرس فقه، آية الله کاشانی،مدرس و محقق.آية الله ده سرخی مدرس و مفسر حديث. وی همچنين در رشته های ديگری تحصيل کرده است؛ که عبارت اند از: 1-ادبيات عرب، زبان عربی 2- منطق و فلسفه 3- تاريخ وادبيات فارسی 4- رجال و درايه 5-کلام شيعی از سال1363 در مطبوعات ايران می نويسد.رسانه هايی که حاوی مقالات اويند روزنامه اطلاعات سال 1363 تا 1364.هفته نامه منشور برادری همين تاريخ.ماهنامه پيام زن1375-1370.ماهنامه زنان از سال 1371 ،ماهنامه صنايع بهداشتی و آرايشی (سه شماره)، هفته نامه ناظر سال 1373 تا 1376.جامعه سالم شماره اسفند 1375 و ارديبهشت 1376.و.. هم چنين در روزنامه کيهان،همشهری،ابرار،مفيدنامه (ويژه نامه هزاره شيخ مفيد) و.. مقالاتی از او به چاپ رسيده است.کارنامه مطبوعاتی وی جداگانه تهيه وتدوين گرديده است او به زبان عربی آشنايی دارد (به عربی می نويسد،ترجمه می کند و سخن می گويد) در موضوعات زير آثاری تهيه نموده است: 1-شهرنامه نگاری (تاريخ شهر های ايران، دائرة المعارف بزرگ قاين) 2-تاريخ اسلام 3-فقه 4-حقوق 5-کلام شيعی 6-حديث شناسی 7-تفسير قرآن ( وآيات مربوط به زنان) 8-اصول الفقه (مبانی استنباط) 9- ادبيات فارسی 10- عرفان .او مبانی فقهی را مورد بازنگری قرار داده و ديدگاههای موجود را متحول نموده است.بر اساس ديدگاههای جديد،محصولات فقه مدرن همه برابر و مساوی است و تبعيض جنسيتی در آن راه ندارد. استفاده از فقه و علوم انسانی،نوعی نگاه: 1-نگاه من اجتماعی بود به اين معنی که من فقه را به عنوان وسيله و ابزاری جهت رفع مشکل مردم به کار می بردم.از نگاه من فقيه نمی توانست نگاه فقهی خود را بدون توجه به زمان و مکان زندگی اش،ابراز دارد .زيراکه ديدگاه های اجتماعی فقيه بايد با ديدگاههای فقهی اوهمخوانی داشته باشد.به عنوان مثال وقتی فقيه عملاً حاضر نيست دختر 9 ساله ای را بالغ بداند و نگاه اجتماعی او مثل نگاه ساير مردم است و او نيز از معامله با دختر 10،9 ساله امتناع دارد،نبايد فتوا به بلوغِ دختر 9 ساله بدهد.فقيه بايد اولين کسی باشد که به فتوای خود عمل ميکند. نحست او بايد برای خودش فتوا بدهد، وبعد، برای مردم. 2-من به علوم انسانی از منظر تجربه و رؤيت می نگرم و به قول حضرت علی (ع) خدای نديده را نمی پرستم در فقه نيز دنبال چنين خطی بودم.هر چه برای جامعه ما جواب ندهد آن را نمی توانم به پای دين بنويسم و به خدا منسوب کنم. 3-موضوع و محور بحث های من حقوق انسانها بوده است،بدون آنکه پديده هايی چون دين را دخالت دهم.من وقتی از قضاوت زنان بحث کردم اصلاً شرطی به جز دانش و توانايی قضاوت،ذکر نکردم. 4-برابری زن و مرد و نفی تبعيض و خشونت نسبت به زنان،اصل ديگری بود که در تمام مقاله ها و کتابهای من پايه و مبنا قرار داشته است. خانواده،درس،روزنامه در يک خانواده مذهبی اما،روشنفکر و آزادی خواه رشد کردم .پدر و مادرم هر دو از طرفداران مرحوم دکتر مصدق بودند و هميشه در خانه ما سخن او مطرح بود. چراغ خانه ما هر روز صبح به يادخدا با برنامه کاری مشخص و تلاوت قرآن،روشن می شد و در شب های زمستان گاهی داستان اسکندر و حيدربيگ و..رااز زبان پدر می شنيديم و روزها اشعار فايز و باباطاهر را از زبان مادرم.مادرم گرچه بی سواد اما زنی خوش ذوق و ادب دوست بود.درک اجتماعی بسيار تيز و قدرتمندی داشت. پدرم چون خودش در مسلک طلاب زيسته بود با درس خواندنم در حوزه موافق نبود واز صنف روحانیت بد میگفت.ولی پدربزرگم از ولايت خود به سودِ من بهره گرفت و مرا به دست عالم شهر و رئيس حوزه علميه قاين سپرد. دو نوبت مرا از مدرسه اخراج کردند.يکنوبت چون زی طلبگی را رعايت نمی کردم و از کلاه و لباسی استفاده می کردم که در ميان طلاب رسم نبود و خلاف عرف شمرده می شد و بار ديگر چون نمی توانستم درسم را ياد بگيرم در اين مدت به کفشدوزی و روزنامه فروشی روی آوردم.( و از همين تاريخ تا کنون ارتباط دايمی خود را با جرايد حفظ کرده ام جرايد را هيچ دوره ای از ياد نبردم) بعد از آن يکی از دوستانم به حوزه آمد و استاد به خاطر او درسها را از اول شروع کرد. من نيز با اينکه کتاب درسی آنروزگار حوزه (نصاب الصبيان) و قدری از جامع المقدمات را خوانده بودم، با او از اول شروع کردم [9-1348] اين بار جدی و با حوصله بيشتر. سال2-1351 خورشيدی در مشهد درس خواندم.محضر استاد شهير شيخ محمد تقی اديب نيشابوری را درک و مدت کوتاهی باب رابع مغنی را نزد وی خواندم.شخصی که وی را دکتر حسينی ميگفتند (وهمان سيد علی اندرزگو بود) دراين درس حاضر می شد، وبرای من چهره جالبی داشت .وی به رنگ لباس ام که زرد روشن بود، و به پيراهن يقه دارم اعتراض کرد وگفت طلبه نبايد اين جوری لباس بپوشد. هم چنين استادی خصوصی داشتيم به نام آقای علوی اهل گناباد و تحصيل کرده نجف اشرف آقای اندرزگو اينجا هم می آمد و با او دوست بود. دوستان درس ما در اين دوره آقای حميد دانشمند،آقای نجفی فرزند يکی از روحانيون تهران ،آقای عادلی از طلاب حسین آباد بيرجند و شخص ديگری به نام آقای معصومی اهل تربت حيدريه و آقای عدالتيان از مشهد، بودند.بخشی از جامع المقدمات،حاشيه ملا عبدالله و سيوطی را نزد آقای علوی خواندم و دوباره به قاين بازگشتم. سال7-1355 در حوزه علميه قم نزد اساتيد مشهور حوزه درس خوانده ام.نام اساتيد من به ترتيبی که در خاطر دارم ( و تقريباً ترتيب حضور من در درسهای آنان است) ،عبارت اند از :آقای باقری اصفهانی، لمعتين در مسجد عشق علی؛ آقای محی الدين فاضل هرندی(که اوائل سالِ1385 درگذشت) رسائل جديده درمسجد امام حسن؛ آقای سيد فتّاح هاشمی تبريزی،رسائل جديده در مقبره پروين اعتصامی ودومقبره ديگر واقع در صحن اتابکی؛ آقای..ستوده،مکاسب شيخ انصاری،دو درس:مکاسب محرمه و بيع، در مسجد امام حسن؛ آقای اشراقی داماد آیت الله خمينی، مکاسب، در مدرسه امام صادق؛آقای آية الله محمد هادی معرفت،تفسير قرآن، در مدرسه امام صادق ومدرسه عالی؛ آية الله حاج شيخ محمد فاضل لنکرانی، درس خارج اصول درحسينيه آقای آية الله نجفی مرعشی؛ آية الله ناصر مکارم شيرازی درمسجد اعظم، درس خارج اصول؛و شب های پنج شنبه عقايد و معارف درمدرسه اميرالمؤمنين (ع) که خودش ساخته بود. آيةاللّه جعفر سبحانی درمحل دار التبليغ اسلامی، مربوط به آية اللّه سيّد کاظم شريعتمداری، ودر مسجد فاطميه مشهور به مسجد خانم واقع در گذر خان، درس عقايد و معارف اسلامی، ونکاح وطلاق؛ استاد مرتضی مطهری درحسينيه ارک: بينش اسلامی،جامعه و تاريخ؛آقای اسدالله بيات بداية الحکمه در مقبره شيخان.دکتر احمد بهشتی اهل فسا، منظومه سبزواری،زير گنبد مسجد اعظم. کتاب و روزنامه سال1350 يا 1351 يک جلد مجله تهيه کرده بودم و مطالب گوناگونی با اسم های مستعار در آن گنجانيده و اسم آن را به عربی «صبّی ما» يا «کودک گمنام» گذاشته بودم.خواننده اين مجله فقط خواهرم بود! در سال1352 کتابی نوشتم که همش رونويسی و اقتباس از کتابهای قصّه و کشکول ها بود. تصميم گرفتم آنرا چاپ کنم؛ به يکی از دوستان خود (آقای محمد حسين پژوهنده،نويسنده و محقق برجسته خراسانی) به لحاظ آنکه از من بزرگتر و آشنا به مسائل نويسندگی و نشر بود، مراجعه کردم و گفتم قصد دارم اين کتاب را چاپ کنم و نمی دانم چه اسمی برای آن انتخاب کنم!او کتاب را از من گرفت و همانطور که رسم و عادت او بود و پوست لب پائين خود را می کند،به محتوا ی کتاب خيره شده بود.بعد لبخند زد و قلم را درآورد و روی جلد آن نوشت «با اسلام بهتر آشنا شويم!» کتاب را برای دوستی ديگر که زودتر از من به حوزه مشهد رفته بود فرستادم و گفتم که اين کتاب را ببر به آقای ..ناشر انتشارات ندای اسلام بده تاچاپ کند؛ وقتی که چاپ شد چند نسخه برای خودت بردار.آن دوست به سفارش من،کتاب را به ناشرياد شده نشان داده بود امّا، ناشر با او بدخلقی کرده ،وی را حسابی عصبانی ساخته بود.کتاب را با نامه ای پر از طعنه و تنبک وجک جفنگ بازگردانيد. آن دوست،تا مدت ها مرا مورد تمسخر قرار می داد. تا آنکه مجبور شدم نامه های ارسالی خود را (که درباره کتاب ياد شده به وی نوشته بودم) از او خريداری کنم و از شّر بازخوانی نامه و خنديدن طلّاب در امان باشم! يادی از دوره تحصيل در سال 1369 به منظور فهرست برداری از نسخه های خطی کتابخانه مدرسه جعفريه قاين(حوزه علوم دينی) به قاين مسافرت کردم.در کتابخانه چشم من به دفتر ثبت کتابهای امانی افتاد و به فهرستی از کتاب های جورواجوری برخوردم که در سالهای 1351 تا 1354 به امانت گرفته بودم.اينک برای مزيد فايده نام تعدادی از آنها را(تحت عنوان: چه کتابهايی می خواندم) می آورم آنچه آوردم عين ثبت دفتر بود،از مؤلف کتاب و موضوع آن و ساير مندرجات شناسنامه کتابهاخبری نبود! نکته جالب توجه آن است که کتابخانه در ايام نوروز تعطيل نبوده و اين تاريخ ها،سنّت ديرين حوزه ها را نشان می دهد،سنتی که برگزاری نوروز را موافق اسلام نمی بيند. نخستين کتابهايی که خريده ام! به غير از کتابهای حوزوی نخستين کتابهايی که خريده ام و هنوز تعدادی از آنها را با تاريخ خريد در دست دارم عبارتند از: 1-راه طی شده،مهندس بازرگان 1352 مشهد از کتاب فروشی اسلامی 2-طهارت،مهندس بازرگان 1352 مشهد از کتاب فروشی اسلامی 3-نظام حقوق زن در اسلام مرتضی مطهری 1353 4-مسأله حجاب مرتضی مطهری 1354 *چه کتابهايی می خواندم دفتر کتابخانه مدرسه جعفريه قاين را که سال1349 خورشيدی توسط آية الله قهستانی تأسيس شد،نگاه کردم در ميانه سالهای 4-1351 اين کتابها را به امانت گرفته بودم. نوای مهر و سبک شعر ( جنگ شعر) 14/9/1351 ارشاد شيخ مفيد 3/1/1352 کشف المراد ارديبهشت 52 لغت عربی به فارسی 20/2/1352 ج سوم،راهنمای سعادت 10/2/1352 ج 4،" " " " " " " 28/6/1352 و 30/3/1352 انسان و جهان 1/4/1353 رنگارنگ 14/7/1353 پيغمبر و ياران* نمی دانند چرا؟ 2/8/1353 شگفتيهای آفرينش 18/9/1353 دو جلد دائرة المعارف 26/9/1353 فرهنگ عميد 14/10/1353 نمونه معارف اسلام 14/12/1353 سوگند مقدس 12/12/1353 عدالت اجتماعی در اسلام 12/12/1353 قصه های استاد 1/1/1354 جامعه اسرائيل* صمد جاودانه شد* 9/1/1354 پسرک لبو فروش* گفتار ماه جلد اول 12/1/1354 پرتويی از قرآن 15/12/1354 اسلام و هيأت 17/12/1354 سلافة العصر 1/12/1354 تفسير رازی 7/12/1354 اصول کافی ج2 8/11/1354 اصول کافی جلد 3 14/11/1354 ارزيابی ارزشها 10/7/1354 سه تار 11/6/1354 فاجعه تمدن و رسالت اسلام 21/1/1354 بانوی کربلا 8/6/1354 سالنامه معارف جعفری 7 2/4/1354 *باورهای دوباره در پاره ای از عقايد دست سوم که به اصول دین وضرورت مذهب ربطی نداشت ولی عوام آنرا مهمتر میپنداشت،وتوسط روحانیون کم سواد تبلیغ میشد؛ و بسياری از فروع فقهی و شمار کثيری از مضمون های رواياتِ عامه پسند شک کردم و حتی درباره اش مقاله نوشتم و بعد يکی يکی را دوباره مورد تأمل قرار دادم و به آنها ايمان آوردم و اکنون هر چه می گويم يا می نويسم از روی اتقان و ايمان تمامِ من، نسبت به آنها است. باورهای اوليه ام همه آموختنی از محيط،پدر و مادر و يکدست تعبدی بود.باورهای دوباره اما همه بر پايه تحقيق و پژوهش استوار شد ورنگ عقلی گرفت.ومن حالا دين را تجربی باور کرده ام. *شغل‌ ها شغل ها برايم هدف نبودند،طعمه نبودند،ابزار امرار معاش بودند.بر همين اساس شغل های مختلفی را قبول كردم.از مدير كلي گرفته تا باربری با وانت،عملگی ساختمان،سرايداری و نگهبانی و ... . من می خواستم زنده بمانم تا فكر كنم و بنويسم و با جهل و هوای نفس‌ام مخالفت كنم.من به حدّاقل زندگی اكتفا كردم و قناعت ورزی دنيوی را پلی برای ثروت اندوزی اخروی (معنوی) قرار دادم. انتخاب اين شغل ها، بر پايه توصيه های دينی صورت پذيرفت.از بالا به پائين و پله به پله.به توصيه پيشوای بر حق خويش عمل کردم. امام جعفر صادق گفت: «من لم يستحی من طلب المعاش خفّت مؤنته و نعم اهله» هر کس در راه تحصيل هزينه زندگی،به آفت شرم گرفتار نشود،راه تحصيل هزينه زندگی بر او سبک می شود و خانواده او به آسايش می افتند.(1) -------------------------------------- (1):وسائل الشيعه ج 11 ص 191 چاپ تهران (باب 20 از ابواب جهاد النفس شماره 5 مسلسل 20389) انتخاب کارهای سخت *با اين همه تجربه و حالا بعد از 47 سالگی(زمان نگارش این بیوگرافی) بازهم کارهای سخت را انتخاب می کنم و خودم را به زحمت می اندازم، طبع من اين است.صبوری و تحمل رنجی که در ذات ام نهفته است، خود به خود مرا به انتخاب گزينه های صعب تر می کشاند. *در کارگاه خانگی روزهای 13 و 14 مهرماه 1383 در کارگاه خانگی خود سه هزار گيره لباس زدم از قرار هر گيره.. با همسايه،آقای محسن مهرابی(متولد2/6/1338) روز12/7/1383 کارگاه ايجاد کرديم .حالاموقتاً کار از بيرون قبول ميکنيم تا زمانی که کار خود ايشان(توليد چراغ راهنمای نيسان) آماده شود.اولين کاری که ارجاع شد،توليد3750 گيره لباس بود برای يک توليدی لباس به نام مُدِ برتر! اين دو روز خيلی حال کردم،صفا داشت.دلم می خواهد بازهم کارهايی از اين دست را قبول کنم. بساط کتاب فروشی در پياده روی خيابان انقلاب ساعت 30/8 روز دوشنبه10/12/83 برای دومين بار عازم ميدان انقلاب هستم تا تعداد ده جلد کتاب را در کنار پياده رو به فروش برسانم.همه جا را انداز و ورانداز می کنم و به ساختمان رزمندگان اسلام می رسم از کتاب فروشی موسسه فرهنگی رزمندگان اسلام اجازه می گيرم که در دالانک درب شرقی ساختمان که قفل است، بساط کنم؛با خوشرويی اجازه می دهد و می گويد برو حال کن حاج آقا! حدود دو ساعت آنجا بساط کردم، مشتری پيدا نشد.مأمور شهرداری از من خواست که کتابها را جمع کنم او با عجله و تندی به سوی من آمد و کتاب مارکس و مارکسيسم را برداشت و تندی آنرا بر زمين انداخت و به من گفت فوری جمع کن حاج آقا! گفتم چشم و جمع کردم و به خانه آمدم.صبح که دوباره می رفتم بساط ام را پهن کنم به علی و مهرناز گفتم چشمم امروز آب نمی خورد ولی من می روم. *هيچ اتفاقی نيفتاد! از متروی ميرداماد پياده شدم،مسيرم به سمت صادقيه است.از پله ها كه بالا مي آمدم احساس كردم با يك آشنا مواجه مي شوم.چهره يك مرد روحاني ملبس را ديدم،ترديد داشتم،براي نظاره بيشتر به صندليهای سمت چپ رفتم،خودش بود.حجه الاسلام و المسلمين محمدی از استان لرستان كه چهار دوره نماينده سلسله و دلفان بود.من با وی در معاونت قضايی قوه قضائيه آشنا شده بودم،سال 1376 موقعی كه بخش تحقيقات و پژوهش های قوّه قضائيه راه اندازی شد.آقای محمدی اولين مدير آنجا و من از پژوهشگران ايشان بودم. سلام و حال و احوال كردم،با اين قيافه جديد (موهای بلند بر شانه افكنده و ريش خيلي دراز) مرا نشناخت خود را معرفی كردم،احترام كرد.به مجرّد اينكه مرا ديد با بيانِ يک مقدمه كوتاه ،گفت: خوش نباشد از تو شمشير آختن بل كه خوش باشد سپر انداختن رو سپر می باش و شمشيری مكن در نبرد روبهان شيری مكن! خوب سپر انداختی! و چند بار اين جمله را تكرار كرد و گفت:من هم خودم را بازنشسته كردم! آقاي محمدی هم به صادقيه می رفت،در قطار كنار هم نشستيم و او سخن می گفت.در ايستگاه صادقيه،موقع خداحافظي دستم را گرفت و به گوشه ای برد و گفت:آقا سيّد محسن،هيچ اتفاقی نيفتاده! قرص و محكم باش! تو الحمدلله يك نويسنده ای اهل فكر و قلم،اصلاً نگران نباش،هيچ اتفاقی نيفتاده! آقاي محمدی اين تكيه كلام‌ اخيرش را از داستان اعثم كوفی برداشت كرده بود.وی داستان اعثم كوفی را (خلاصه)چنين نقل كرد كه: در دوره متوكّل عباسی مرد بسيار ثروتمندی در نزديكی كوفه زندگی می كرد.او دارای گوسفندان و شتران و باغ و مزرعه انبوه و گسترده ای بود،فرزند و اهل و عيال و خانواده اش،همه دور او جمع بودند.روزی در منزل خود نشسته و به دره سر سبز و خرم خود می نگريست،ابر تيره ای بر بلندای كوه ديد،از فرزندان خواست كسی برود و خبرش را بياورد كه آيا اين ابر باردار بار خود را كجا می ريزد؟ كسی نرفت.او با نوه كوچكش از خانه خارج شد. از كنار دره و از ميان سبزه ها و درختان می گذشت،ناگهان متوجه شد سيلی خروشان از بالای دره فرو می آيد خود را به كناری كشيد،اين سيل در چند دقيقه تمام ملك و منزلش را با همه ساكنان و گوسفندان و شترانش را برد! وقتی او به دنبالش نگاه كرد هيچ چيزی جز يك شتر نديد.نوه را بر زمين گذاشت تا شتر را بياورد و با شتر به كوفه برود.وقتی برگشت ديد كه گرگ نوه را كشته است،خواست بر شتر سوار شود، شتر او را بر زمين كوبيد،سرش شكست و يك چشم اش هم كور شد.اكنون روی زمين مي نشينددقايقی بعد متوجه ورود يك گروه اسب سوار می شود.آنان كارگزاران خليفه بودند،آمدند و او را شناختند،دلشان سوخت و وی را پيش متوكل بردند.متوكل او را دلداری داد ولی او گفت:ای متوكل! هيچ اتفاقی نيفتاده! مزرعه را خودم ايجاد كردم،گوسفند و شتران از زحمت من بدست آمد،فرزندان و نوه ها همه متعلق به خودم بودند،همه اينها رفتند اما من هستم،هيچ اتفاقی نيفتاده اعثم سر جای خود هست! شنبه 16/3/83 انديشه های تحول فقهی از کجا؟ محصول کارِ فقهی و ابتکاری خودم را درباره رفرم فقهی و تحول در آن از اول سال 1368 به يادگار دارم .اين اتفاق وقتی رخ داده است، که من درسهای خارج فقه واصول حوزه علوم دين در شهر قم را به حدّ لازم فراگرفته بودم.اين مسأله را در کتاب بزرگان قاين جلد اول که سال 1369 چاپ شده نشان داده ام.6/6/1381 *نويسندگی،سبک و سياق سبک و سياق نويسنده،در روند رو به رشد خود از اقتباس و تقليد گذشت وبه قله بلند تحقيق و ابتکار رسيد.چنانکه در نوشته های اين نويسنده به اموری برمی خوريد که يا بی سابقه است و يابه ندرت کم سابقه است.اين امور را ذيلاً توضيح می دهم: 1-ترجمه ساده،روشن و عصری از متون عربی با بيان کوتاه 2-واگشايی گره های زنجيره سخن (بازکردن سفسطه ها) که کارِ هر کسی نيست.نويسنده قادر شده بود گره های سخنان و نوشته های سفسطه گران را باز کند. 3-تأويل قرآن و روايات،يعنی نفوذ از ظاهر به باطن آنها و واشکافتن متن های مقدس و درآوردن گنج های پنهان و لايه های ناديدنی آن. 4-انتخاب مثال ها،داستان ها و شعرهای مناسب برای نوشته ها و انتخاب نام،عنوان و تيترهايی که هم جذاب اند و هم به مثابه عکسِ فشرده از همه مطلب آگاهی میدهند . 5-اجتماعی نشان دادن مفاهيم والا و ارزشمندی که تا کنون آنها را فقط فردی (شخصی) و اخلاقی نشان داده بودند.و در واقع پرده برداشتن از روی حقايق پوشانده شده ای که مانند پوستين وارونه به تنِ جامعه اسلامی مضحکشده بود! 6-توجه دادن خواننده و شنونده به بخشهای کتمان شده دين اسلام و پرهيز دادن آنان از ريا و تظاهر. 7-سازگار نشان دادن آموزه های دينی با آموزه های علمی و تجربی بشری و تلاش برای معرفی اساسِ تعاليم دينی و اصول آنها. 8-خوشبين کردن مردم و اميدوار کردن آنان به دين و مأيوس کردن منافقان و رياکاران و روکردن دست شياطينی که در پوستين اسلام،مانند شپش به خوردن آن مشغول بودند. *سبک نگارنده تجربه و افق وسيع ديدگاه فکری ام به من آموخت که در نگارش سبک خاصی پيدا کنم. 1-من مذهبی بودم ولی فرا مذهبی می نوشتم و مخاطبان خودم را همه مردم و بدون توجه به مذهب قرار می دادم و من شيعه بودم ولی همه مسلمانان را مخاطب خود می ديدم 2-من ايرانی بودم ولی برای همه مردم دنيا حرف می زدم،يعنی مخاطبان خودم را در خارج از کشورم نيز،مّد نظر قرار می دادم 3-من در دوره خاصی از زمان می نوشتم (آخر قرن بيست و اوائل قرن بيست و يکم ميلادی،آغاز قرن پانزدهم هجری قمری..) ولی برای زمان های آينده نيز حرف زده ام.گمانم اين بوده که کتابم می ماند و برای آيندگان بيشتر حرف دارم. حتی به اين فکر افتادم که فقط برای مخاطبان قرن آينده کتاب ها و نوشته هايم ،پاورقی بدهم و اصطلاحات عصر خودم را شرح کنم که محتاج مراجعه به مصادرديگر نباشند. *تابلوها؛ پر رنگ ميشود از دوره نوجوانی و آغاز تحصيل در حوزه علميه قاين،تابلوهای زيبايی جلوی چشمان ام،خودنمايی می کرد.در جاده های پر پيچ و خم زندگی،بيشتر اوقات چشم ام به اين تابلوها می خورد ؛اين تابلوها کم کم پررنگ می شدند،اين بالندگی، تا بعد از چهل سالگی که معنا و مفهوم آنها را_به درستی_ دريافت کردم، ادامه داشت.حالا برای اطلاع شما به تعدادی از اين تابلوها اشاره می کنم: 1-تيغ تيزی گر به دستت داد چرخ روزگار هر چه می خواهی ببر،اما مبر نان کسی(1) اين شعر روی سپر کاميونت شورلت مرحوم سيد محمد ايوبی نوشته شده بود و من سالهای6-1345 آنرا حفظ کردم 2-اگر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس لذت ندانی(2) تابلوی ديگری که از همان نوجوانی جلوی ديدگان ام بود، همين بيت بود .يکی از طلبه های علوم دينی برای تمرين منبر می خواند و من حفظ کردم.او به تقليد از..می گفت: اگر لذّت ترکِ لذّت بدانی دگر لذّت نفس لذّت ندانی و من اين دستور شيرين را -حتی المقدور- به ويژه درباره لذّتِ خوردن و آشاميدن، به اجرا در آوردم و حال کردم. حدود سال2-1351 3-جمله کوتاه موتوا قبل ان تموتوا(3) که اين سخن زيبا را دوست ديگرم جناب آقای سيد احمد مرتضوی مقدم قاينی زياد تکرار می کرد،حدود سال های 3-1352 4-و جمله زيبای ديگری از همان دوست:حاسبوا قبل ان تحاسبوا(4) 5-جمله ای که سال 1349 در اول جامع المقدمات خوانده ام:اول العلم معرفة الجبّار و آخر العلم تفويض الامر اليه (5) 6-حسنات الابرار سيئات المقربين(6) اين جمله را از استادم مرحوم حجة الاسلام و المسلمين سيد محمد علی فقيه قاينی به يادگار دارم.سالهای4-1353.استاد، اين جمله را زياد تکرار می کرد و برای تفسيرش از من و آقا.. و آقا شيخ علی رجب پور کمک می خواست.معلوم بود که درين مورد مطالعه هم کرده بود ولی نمی توانست معنی آنرا بفهمد من اين جمله را به خاطر سپردم و الحمدلله معنايش را فهميدم. کلامِ شيعی اين قاعده را از عرفان به اين سو می آورد تا برای پيروان خود،روايت های متضاد عصمت و علم امام را توجيه کند.در حالی که اين قاعده در کلام بی ريخت و بی معنا می شود.قاعده ياد شده يک قاعده عرفانی است و فقط در عرفان کاربرد دارد. . 3-رفتار کريمانه می گويند کوه به کوه نمی رسد ولی آدم به آدم می رسد.درست همين طور است که می گويند.اردی بهشت1362 به عنوان رئيس کيفری يک استان کرمانشاه (دادگاه جنايی) تعيين و عازم اين شهر شدم،پس از چند روز اقامت در کرمانشاه،قصد عزيمت به قم داشتم.به ميدان آزادی کرمانشاه رفتم،اتوبوس به مقصد قم نبود،سواری ها نيز همه به تهران می رفتند.مردی بلند قامت و ميانسال به من گفت قم می برمت،سوار شدم،به ساوه که رسيديم راه قم و تهران از هم جدا می شد.اوکه به غير از من چند نفر مسافر تهران سوار کرده بود،و حالا سخت اش بود 150 کيلومتر راه خودرا طولانی کند.به همين خاطر مرا در کمربندی ساوه پياده کرد و رفتار کلامی خشنی از خود بروز داد.به شهر ساوه رفتم و از آنجا به قم.چيزی نگذشت اين مرد تصادف کرد و پرونده اش به شعبه من آمد،او را که ديدم گفتم يادت هست مرا در بيابان ساوه پياده کردی؟بيچاره حسابی ترسيده بود! من امّا اصلاً به رفتار سابق او توجه نکردم و حکم خود را کاملاً قانونی و با ملاحظه تخفيف،صادر کردم. *کيفيت آموزش همه نااميد بودند،به جز خودم.اساتيد من در حوزه علميه قاين،ناظم مدرسه و دوستان و هم کلاسان (هم مباحثه ای هايم) هيچ يک باور نداشتند که من قادر شوم دروس حوزه قديم (تعاليم سازمان صنفی روحانيت مسلمانان شيعه ايرانی) را ياد بگيرم.بارها اساتيدم گفتند:همه اين طلّاب، چيزی می فهمند و به جايی می رسند،به غير از اين! و چندبار مرا از مدرسه اخراج کردند.پشت کار و حس کنجکاوی مرا به مدرسه بر می گرداند.آخرين بار که اخراج شدم، مرحوم آية الله سيد معصوم قهستانی رئيس حوزه از من شفاعت کرد.او با پدربزرگ من نسبت فاميلی نزديک داشت،سفارش شده بودم،يا به احترام اين نسبت،مورد لطف آية الله قرار گرفتم.با اين حمايت به راه افتادم.گمان کنم که او درد مرا فهميده و لحظاتی درباره من انديشيده و متوجه شده بود که من با سايرين فرق دارم.آنها حفظ می کنند و من می خواهم بفهمم! واقعاً همين طور بود،من می خواستم بدانم چه می گويند و چرا می گويند واين همه «قيل وقال1 »به چه دردی می خورد؟من قادر نمی شدم جملات نامفهوم را مثل ساير طلبه ها حفظ کنم، تا مطلبی را نمی فهميدم (ولو فهم سطحی)حفظ ام نمی شد. ___________________ 1-«قيل» نظريه ای که نظر پرداز آن معرفی نمی شود. و«قال» نظر گوينده ای که شناخته شده، است. کارهای ابتکاری محتوا را فدای خصلت های شخص خودم کرده ام.من می توانم به عنوان اولين.. تئوريهايی به دست دهم و منتشر کنم اما صبر می کنم تا پخته شود ويک نفر ديگر وارد ميدان گردد.از او درس بگيرم و نوشته ام را کامل کنم و به عيب کارم پی ببرم. هم اکنون نوشته های بسياری دارم که آماده چاپ است ولی به فکر عنوان کردنِ خودم نيستم،به فکر فربه کردن انديشه هايم هستم.30/1/1376

Leave a comment