Category Archives: انسان، حيوان، مزيّت ومنقصت

انسان، حيوان، مزيّت ومنقصت

آيه چهل ويکم سوره نور : أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّيرُْ صَفَّاتٍ كلُ‏ٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ وَ اللَّهُ عَلِيمُ بِمَا يَفْعَلُونَ-
اين بديهه رانميدانی ودرک نميکنی که همه موجودات آسمان وزمين،مثلا گروه های پرنده ، خدارا گرداننده ميدانند؛وهرموجودی ميفهمد که به خدا وصل است وگرداننده او است وبه اين فهم خود علم (حضوری، نه حصولی)دارد.
أَ لَمْ تَرَ-به معنی ديدن به چشم نيست، که بالفعل ببينی ؛به معنی بديهی بودن وملموس ومحسوس بودن است.هرجا اين جمله درج ميشود ،به اين معنی است که موضوع جزو دانستنی های غير کسبی بشر است.نياز به تحصيل علم وبه کار انداختن فکر وزحمت وتلاش نيست. وموضوع آيه نيز همين است . ازعلم حصولی وطبيعی موجودات به وجود خودشان خبر ميدهد واز زبان طبيعت آنان حکايت دارد.تسبيح موجود ها وعلم آنان به تسبيح خويش يک پديده نطقی مانند انسان(زبان گفت) نيست؛بل که زبان هستی ودرونِ سازمان آنان است.
أَنَّ اللَّهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَن فىِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ – مفعول که اللّه باشد مقدم شده تا بگويد «خدا درکی» طبيعی است. می پرسد:خدارا که حس ميکنيد ومی فهميد؟ آثار خدارا نيز بايد درک کنيد، بدون هيچ دانش مدرسه ای ؛ چون از همين آثار خدا به خدا ميرسيد.بنابر اين بدانيد که «اثر» زبان دارد وزبان او اعتراف به خدا است واقرار به اثر بودن خودش؛ ولذا اتصال به مبدئی که خدا است .ربط اللّه که خالق است وربط همه ساکنان زمين وآسمان که موجودات هستی اند، ربط اثر وموثر وباز وصل وربط موجد وموجود است ؛وهمين يعنی تسبيح وصلات.
چرا از کلمه «من»استفاده شده وحال آنکه در ادبيّات عرب اين حرف برای ذوی العقول است ؟ودأب قرآن نيز همان محاوره عرب است؛ ومعمولا در چنين مقامی وبرای ادای چنين سخنی ازحرفِ «ما» استفاده ميشود؟ خواننده ای که باقلم اين نويسنده آشنا است، ميداند که قواعد عرب را فدای قرآن کرده ام وآنهارا ساخته دست وزبان بشر ميدانم؛ وبه آنها اين قدر اهميّت نميدهم که بخواهم در چنين جايگاهی دامنه کلام وسيع خدارا به خاطر محدوديّت حرف عرب محدود کنم.از اين گذشته،در اينجا حتیّ براساسِ قاعده ادب عرب نيز کلمه«من» بايد به کار برود؛ نه لفظ«ما».زيرا بحث از شعور موجودات است ولذا «من» درست وبه جايش، برای موجود باشعور به کار رفته است.بنابر اين «من» برای نطق وشعور هردو به کار ميرودو «ما» برای عدم نطق؛ ولذا برای عدم شعور انسانی.وگرنه همين کلمه «ما» نيزبرای ذی شعور به کار ميرود؛ ولی درجائی که نطق از سنخ نطق انسان نيست.پس «من» برای همزبانی در ميان انسان است.ودر اين آيه چون انسان وديگر موجودات باهم همزبان بودند وبه گردانندگی خدا اعتراف کر دند، به کار گرفته شد. [ادبيابت عرب/نکته بديع]
وَ الطَّيرُْ صَفَّاتٍ – اين پرندگان برای نمونه ذکر شد، نمونه آسمان وزمينی بودن. پرنده موجودی زمينی است ولی پرواز ميکند ولذا آسمان شناس هم هست وميتوان اورا از موجودات آسمان شمرد وچون اين آيه از موجودات آسمان وزمين سخن گفت، پرنده را مثال زد.بال زدن ،در جو سما ايستادن، يعنی گرداننده خدا است . اين مضمون را آيه 79 سوره النحل چنين باز ميگويد: «أَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ مُسَخَّراتٍ في‏ جَوِّ السَّماءِ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ اللَّهُ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ» ودر آيه 19 سوره الملك ، آمده: « أَ وَ لَمْ يَرَوْا إِلَى الطَّيْرِ فَوْقَهُمْ صافَّاتٍ وَ يَقْبِضْنَ ما يُمْسِكُهُنَّ إِلاَّ الرَّحْمنُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ بَصيرٌ»
پرواز پرنده، يعنی خدا هست واو«طير» را طيران داده واو به پرواز اش انداخته ولذا به گردششان در آورده. نفس پريدن، تسبيح خدا است واتصال به نيروی خدا.شما ای جماعت بشر! برويد وپرواز را از خدا يادبگيريد؛ از طبيعت خدا ياد بگيريد.ازپرنده يادبگيريد.وقتی خدا به پرنده داد، چرا به شما ندهد؟اين اصرار قرآن براينکه خدا ميدهد، به معنی اين است که به شماهم ميدهد ؛ومختص موجودات ديگر نيست. مرده زنده کردن وازخاک آدم درست کردن کار خدا است، تو ای انسان ميتوانی همين کاررا هم انجام بدهی، مگر عيسی از گل پرنده نساخت ومرده زنده نکرد؟ شماهم مثل او هستيد واوهم مثل شما يک انسان بود وتوانست وشما هم ميتوانيد(إبراهيم : 11 قالَتْ لَهُمْ رُسُلُهُمْ إِنْ نَحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُكُمْ وَ لكِنَّ اللَّهَ يَمُنُّ عَلى‏ مَنْ يَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ ما كانَ لَنا أَنْ نَأْتِيَكُمْ بِسُلْطانٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ /الكهف : 110 قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى‏ إِلَيَّ أَنَّما إِلهُكُمْ إِلهٌ واحِدٌ فَمَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْيَعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا يُشْرِكْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً)قرآن بر مثل بودن پيامبران از اينرو تأکيد دارد که مردم اورا تافته جدا بافته ندانند وبر تاقچه ای رفيع ودست نيافتنی نگذارند؛ تا مثل او باشند وکارهای اورا تقليد کنند و پيامبرنيز همين را ميخواهد که مردم از اوتقليد کنند وپرنده از خاک بسازند واگر نميتوانستند، پيامبران اين الگوهارا مطرح نميکردند. من وتو ای مسلمان ! به توصيه پيامبر(صلّ الّه عليه وآله واصحابه) گوش نداديم ،که گفت: مرا پرواز ندهيد وبالا نبريد که مثل شما ام(لاتطيرونی..)وپيروان موسی وعيسی پيامبران خودرا توتاقچه نگذاستند ودم دستِ ايشان بودند ولذا پرنده درست کردند وپرواز دادند وحالا از اين به بعد شاهد باشيد که از خاک پرنده وچرنده وخزند ودرنده وانواع واقسام حيوانات شناخته شده وناشناخته بسازند وما تماشا کنيم . مهندسی ژنتيک وخلق گوسفند واعضای آدمی از سلّول يعنی چه؟يک گام ديگر که بردارند، دست به مشتی خاک ميزنند وپرنده از خاک می آفرينند. واساساًداستان موسی وعيسی وديگر انبيا در قرآن برای همين است که خدا ميگويد بشر هم اين کارراانجام ميدهد وميتواند وانبيا برای آنکه به خدا نزديکتر اند انجام دادندوشماهم وصل شويد ونزديک باشيد وبيافرينيد ولذا من مخترع ومکتشف را مومن ميدانم.وکوته انديشی ندارم که ايمان را دراسلام وبل که درشيعه خلاصه کنم. ايمان، باور قلبی وعمل بر اساس آن باور است ومخترع ها باورقلبی دارند وآن باور را عملی ميکنند.زبان هرچه خواهد باشد؛ به کفر باز گردد يا به الفاظ ايمان؛ اهميّتی ندارد.
قرآن درباره پرنده خيلی سخن دارد ونکته ها ورازهاباز گفته است. به مناسبت سخن درميان آمدن از پرنده ،آيه های ديگررا می آورم واشاره ای ميکنم.
النمل : 16 وَ وَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَ قالَ يا أَيُّهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَ أُوتينا مِنْ كُلِّ شَيْ‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبينُ
الأنبياء : 79 فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَ كُلاًّ آتَيْنا حُكْماً وَ عِلْماً وَ سَخَّرْنا مَعَ داوُدَ الْجِبالَ يُسَبِّحْنَ وَ الطَّيْرَ وَ كُنَّا فاعِلينَ
النمل : 20 وَ تَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الْغائِبينَ
سبأ : 10 وَ لَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنَّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبي‏ مَعَهُ وَ الطَّيْرَ وَ أَلَنَّا لَهُ الْحَديدَ
ص : 19 وَ الطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَهُ أَوَّابٌ
يوسف : 36 وَ دَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَيانِ قالَ أَحَدُهُما إِنِّي أَراني‏ أَعْصِرُ خَمْراً وَ قالَ الْآخَرُ إِنِّي أَراني‏ أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسي‏ خُبْزاً تَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْهُ نَبِّئْنا بِتَأْويلِهِ إِنَّا نَراكَ مِنَ الْمُحْسِنينَ
يوسف : 41 يا صاحِبَيِ السِّجْنِ أَمَّا أَحَدُكُما فَيَسْقي‏ رَبَّهُ خَمْراً وَ أَمَّا الْآخَرُ فَيُصْلَبُ فَتَأْكُلُ الطَّيْرُ مِنْ رَأْسِهِ قُضِيَ الْأَمْرُ الَّذي فيهِ تَسْتَفْتِيانِ
الحج : 31 حُنَفاءَ لِلَّهِ غَيْرَ مُشْرِكينَ بِهِ وَ مَنْ يُشْرِكْ بِاللَّهِ فَكَأَنَّما خَرَّ مِنَ السَّماءِ فَتَخْطَفُهُ الطَّيْرُ أَوْ تَهْوي بِهِ الرِّيحُ في‏ مَكانٍ سَحيقٍ
البقرة : 260 وَ إِذْ قالَ إِبْراهيمُ رَبِّ أَرِني‏ كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى‏ قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلى‏ وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبي‏ قالَ فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى‏ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ
آل‏عمران : 49 وَ رَسُولاً إِلى‏ بَني‏ إِسْرائيلَ أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتى‏ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُكُمْ بِما تَأْكُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ في‏ بُيُوتِكُمْ إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنينَ
المائدة : 110 إِذْ قالَ اللَّهُ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ اذْكُرْ نِعْمَتي‏ عَلَيْكَ وَ عَلى‏ والِدَتِكَ إِذْ أَيَّدْتُكَ بِرُوحِ الْقُدُسِ تُكَلِّمُ النَّاسَ فِي الْمَهْدِ وَ كَهْلاً وَ إِذْ عَلَّمْتُكَ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني‏ فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونُ طَيْراً بِإِذْني‏ وَ تُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ بِإِذْني‏ وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى‏ بِإِذْني‏ وَ إِذْ كَفَفْتُ بَني‏ إِسْرائيلَ عَنْكَ إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هذا إِلاَّ سِحْرٌ مُبينٌ –
كلُ‏ٌّ قَدْ عَلِمَ صَلَاتَهُ وَ تَسْبِيحَهُ -هرموجودی ميفهمد که موجود است وعلم به خودش دارد واگر علم به خودش نداشته باشد، نميتواند زندگی کند وهرموجودی ميداند که مخلوق است وخالقِ او ديگری است؛ وجان ورزق وهمه چيزش دردست آن ديگری(خدا) قراردارد.اينک اگر اين حقيقت را درباره سنگ وگل نپذيريم، درباره جانداران ميتوان قبول کرد.
من بر اينم که ديگر انواع حيوان، مثلا مورچه به نسبت عمر ومُخ وجثه وديگر مختصات خويش درقياس با انسان، ازانسان قوی تر است، واو زبان مارا می فهمد وما نمی فهميم! واو ميتواند وميداند چگونه با ما ارتباط بر قرار کند؛ به گربه نگاه کنيد، به سگ بنگريد، چگونه با ما ارتباط برقرار ميکند ونظر ما ومهر مارا به خود جلب ميکند واو آغازگراست !. به لحاظ طبيعت ومعلومات طبيعی؛ امّا، انسان به دليل معلومات اکتسابی از حيوان قوی ترشده است. برای همين در قرآن آمده که انسان ضعيف آفريده شد(يُريدُ اللَّهُ أَنْ يُخَفِّفَ عَنْكُمْ وَ خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعيفاً » النساء : 28 .) وانسان چون آفريده شد، علم نداشت وبعد علم کسب کرد( وَ اللَّهُ أَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِكُمْ لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً وَ جَعَلَ لَكُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ» النحل : 78 . ) ولذا قدرت مند شد وبر ساير موجودات سلطه پيداکرد وسلطه از علم است ونه از انسان. ولذا در ميان خود انسانها عالم قوی است؛ جامعه علم مدار قدرت مند است؛ وجاهل ضعيف وزبون است؛ جامعه جهل پرور وخرافه پرست، زبون وذليل وعليل است؛ ولذا به جاهل امیّ ميگويند(يعنی طبيعی ودست نخورده، يعنی بدون علم وبی آنکه آموزش ببيند) ونظر به خلقت ضعف آلودِ او دارند. برای همين است که از انسان علم خواسته شده وبه علم ترغيب گرديده است. اين آيه ها همه به اين معنی است که بايد يادبگيريم.نياز وتهی دست بودن بشر عامل غنا وثروت ،ودست پری او است ؛واين امتياز را حيوان ندارد.چرا که خدا دانش مورد نيازش را به او داده واوخودرا نياز مند نميداند که برای تحصيل علم تلاش کند وخدا به انسان استعداد فراگيری داد، وقتی که علم (به طور طبيعی ومادرزادی نداد) [مآخذ روايت باب علم وعالم]
انسان بر اساس جهل، مسوليت قبول ميکند وامانت دار ميشود؛ ونه بر اساس علم. قرآن باز هم درتفاوت انسان با سايراعضای خانواده طبيعت گفته است : إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولاً ».الأحزاب : 72 .
علم حيوان روشن بينی دارد ونور است واز جنس علم بشر نيست وممتاز تر است. انسان علم نداشت وجاهل بود، وقتی متولد شد وتار بين وکور سو هم بود. کلمه جهول با ظلوم درکنار هم آمد تا به ظاهر بينی وکور سوئی هم اشاره کند. درواقع انسان دومزيّت از حيوان کم دارد. اول علم ندارد وجاهل است وهيچ نميداند. دوم وقتی در راه علم گام ميگذارد، ظاهر بين است وديد او کم عمق است از اول تولد علم اکتسابی اش را با کم عمقی آغاز ميکند. وبه همين دليل قرآن انسان امی را يعنی آن انسانی را که اين دومزيبت حيوانی را کسب نميکنند، از حيوان پست تر به حساب می آورد وعاجزتر ولذا از مسير خود دورتر.از نگاه قرآن: انسان دانش وبينش ندارد؛ علم ندارد وتيزبين ودرست بين هم نيست ولی حيوان علم دارد، علم او عميق است، تيزبينی وروشن بينی دارد؛ چون دانشِ او طبيعی است وبا لفظ وارد جان او نشده، با سرشت او عجين گرديده است. ولذا حيوان دشمن ودوست وقاتل وخادم وصياد را درنگاه اول از هم تميز ميدهد وعمق جان طرف مقابل را ميخواند. من در يک مستند ديدم که شير از ميان گله غزال رد شد وغزال ها تکان نخوردند وگوينده اظهار داشت: شير در وقت جفت جوئی به شکار نميپردازد وگرسنه گوشت نيست، گرسنه جنس مخالف است؛ وگوزنها ودام های او، اين معنی را می فهمند ونمی گريزند. همستر(حيوان خانگی کوچک شبيه موش) بادام پوک وتلخ را از پوسته اش تميز ميدهد واگر دوبادام برايش بگذاريد،يکی پوک وديگری مغزدار، پوک رابرنميدارد.اين يعنی که ظلوم نيست وکورسو نيست وسوی ديد او تا اعماق مجهولات واشياء اطراف او نفوذ دارد، ميداند کجا درعمق زمين آب هست، کجا لانه بسازد ودرکجا به زمين فرو برود و… وچنان که گفتم انسان امّا، فقط استعداد دارد ولی تهی دست است. اگر مادرزادی حرکت کند، هم جهول است وهم ظلوم . هرچند که نفهم وکورديد است امّا اگر بخواهد که مادرزادی زندگی نکند، هم ميفهمد وميداند، وهم به عمق تيرگی ها ومجهولات فرو ميرود، وباطن بين تر از حيوان وداناتر ومجربتر از او خواهد شد. ولذا برفهم وديد اندک ومحدود حيوان غالب می گرددواورا به دام می اندازد وبر او فائق می آيد واز اينرو قرآن جامعه عصر پيامبر را« امی»خوانده است. يعنی آنان هيچ کاری نکردند که ازجهل وتاريکی بيرون آيند وپيامبر آمد تا مربی ايشان شود واز تار بينی وکورسوئی ونادانی نجاتشان بدهد.
کلمه ظلوم وجهول در اين آيه يک مقايسه را در اندرون دل خود نهفته است وآن نسبت سنجی ميان حيوان وانسان است. واگر از خود انسان واز جهل وظلمت او بی مقايسه حرفی بزند، ازاين دوکلمه استفاده نميکند.به اين آيه ها بنگريد:
البقرة : 273 لِلْفُقَراءِ الَّذينَ أُحْصِرُوا في‏ سَبيلِ اللَّهِ لا يَسْتَطيعُونَ ضَرْباً فِي الْأَرْضِ يَحْسَبُهُمُ الْجاهِلُ أَغْنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعْرِفُهُمْ بِسيماهُمْ لا يَسْئَلُونَ النَّاسَ إِلْحافاً وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَليمٌ _
الأعراف : 199 خُذِ الْعَفْوَ وَ أْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ أَعْرِضْ عَنِ الْجاهِلينَ –
هود : 46 قالَ يا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صالِحٍ فَلا تَسْئَلْنِ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ- جوازنسبت جهل به نوح، در حد امکان ونه وقوع؛ برای آن است که پدر طبيعی عمل ميکند وعلم وروشن بينی اش را کنار ميگذاردو ولذا مادرزادی کار ميکند. چون به فرزندش علاقه دارد، خود به خود رو خط طبيعت کوک است .ولذا چون درباره پسرش می انديشيد، به دانستنی های خود توجه نداشت، که گفت:« وَ نَادَى‏ نُوحٌ رَّبَّهُ فَقَالَ رَبّ‏ِ إِنَّ ابْنىِ مِنْ أَهْلىِ وَ إِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَ أَنتَ أَحْكَمُ الحَْاكِمِينَ(45) وبعد از تذکر خدا،نوح به خود آمد وعذر خواست:« قَالَ رَبّ‏ِ إِنىّ‏ِ أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسَْلَكَ مَا لَيْسَ لىِ بِهِ عِلْمٌ وَ إِلَّا تَغْفِرْ لىِ وَ تَرْحَمْنىِ أَكُن مِّنَ الْخَاسِرِينَ(47)خداهم ميدانست که طبيعی عمل کردن جزو سازمان او است؛بر او خرده نگرفت. ولذا اينرا نبايدگناه به حساب آورد. بلکه بايديک معذرت خواهی مودبانه ودوستانه شمرد .هرعذر خواستنی که ازگناه حکايت نميکند! [معارف