Category Archives: قاین – قاین پژوهی

نوربخشیان قاین وارتباط با اسماعیلیه

نوربخشیان قاین وارتباط با اسماعیلیه
به نظر میرسد که فرزندان سید محمد یا سید عبد الله به دوگروه تقسیم شدند.سید محمد از اسماعیلیان دفاع کرد وبه ری هجرت نمود. اما احمد درقاین ماندگار شد ومذهب اثناعشری را ترویج کرد.
 
در دوره امامت علی بن محمد بن اسلام شاه(المستنصر بالله دوم)که درسال ۸۶۸ به امامت رسیده بود، وبه سال ۸۸۰ پایان یافت،داعیان توانا به نقاط مختلف دنیا اعزام شدند.ازجمله فرزند سید نوربخش رابه کشمیر وداعی نور صابر بن حسن رابه افغانستان وپیر شمس الدین دوم را به سند وداعی سید کمال الدین دوم را به پنجاب فرستاد .
ادعای مهدویت سید محمد نوربخش از نوع اسماعیلی آن
 
اگر ادعای مهدویت یا امام زان بودن را درباره سیدمحمد نوربخش قبول کنیم باید بگوییم که منظور او ازامام زمان،امام حاضر وظاهر (نه مستور) بوده واو بدین باور از اسماعیلیه شمرده میشده ولی خودش گروهی وانشعابی در این مذهب به وجود آورده بوده است .

ارتباط اسماعیلیه ولایت قاین با نوربخشیه

ارتباط اسماعیلیه ولایت قاین با نوربخشیه

سید محمد نوربخش قاینی(۷۹۶قاین۸۶۹سولقان ری) سر سلسله شاخه نوربخشیه آیا اسماعیلی مذهب بوده است ؟

آقای دکتر محمد فاروق فرقانی پژوهشگر محلی(ولایت قاین) درکتاب اسماعیلیان قهستان نوشته است :«سیدمحمد نوربخش با تبلیغ این کلمات واین حرکت،توانست دربیرون ازخراسان ودرمیان طوایف کوه نشین وغالیگروهی را به دور خود جمع نماید وتصوف شیعی راآشکار سازد. واین خوداحتمالا متاثر از محیط اسماعیلی نشین زادگاهش بوده است.

البته کتمان نمیشود که تاثر وی از اندیشه های سید علی همدانی ومرشدش خواجه اسحاق ختلانی کم نبوده است ،زیرا که وی اولین کسی است که اندیشه تسنن رادرکنار اندیشه های شیعه غالی درطریقت ظاهر نمود. وسلسله دراویش نوربخشیه رابه نام خود مورد اقبال صوفیان ساخت.ارتباط خاندان نوربخش با اسماعیلیان به حدی نزدیک بود که بعدهادرقرن نهم یکی از فرزندان نوربخش از جانب امام مستنصر بالله دوم(۸۶-۸۰۸)سی ودومین پیشوای نزاریان به کشمیر فرستاده شد» تاریخ اسماعیلیان قهستان ص ۲۸۸ به استناد تاریخ ایران کمبریج،ج۵،ص۵۱۸-اعلام اسماعیلیه ص۳۹۸و۳۹۹)

دراویش ولایت قاین،آیا همه نوربخشیه ؟

«نتیجه تحقیق رساله دکترای آقای محمد فاروق فرقانی در باره حضور اهل تصوف وعرفان ویا به تعبیر او «دراویش» به اینجا ختم میشود که او میگوید :«سرزمین قهستان درقرن های نهم ودهم هجری درکنار دراویش نوربخشیه ماوا وجایگاه بسیاری از صوفیان نامی وگمنام بومی وغیر بومی گردید که به اجمال وگذرا نام گروهی از آنان ذکر میشود» (تاریخ اسماعیلیان قهستان ص ۲۸۸)

درباره این سخن مرحوم فرقانی دونکته را به عرض میرسانم:

نکته اول اینکه:حساب صوفیه نوربخشیه ونوربخشیان قاین از هم جدا است وباز حساب صوفیه نوربخشیه از اسماعیلیان قاین جدا است .نوربخش ها دوگروه شدند واین انشعاب درمیان دوپسر سید عبد الله به نام های احمد ومحمد صورت گرفت.گروهی به زعامت سید محمد صوفی شدند وگروهی به زعامت سید عبد الله پذر سیدمحمد وبعد از او سید احمد برادر سید محمدکارگزار دولت ها ومبلغان مذهب اثناعشری ومروجان دین دولتی.ولذا مروجان سیاستهای دولت تیموری وبعداز آنان صفوی .

من درباره نوربخش یک کتاب مستقل نوشته ام ودر احوال او وخاندان اوتحقیق کرده ام .وی دریک خانواده عرب تبار مهاجر که دین شیعه اثناعشری را تبلیغ میکرده اند به دنیا آمده است. پدرش سید عبد الله از لحساء (عربستان) به ری واز آنجا به قاین آمد برای تبلیغ برعلیه اسماعیلیان.به نظر میرسد اما پسرش محمد طعمه اسماعیلیان شده باشد. ولی این اتفاق نیفتاد وسید محمد هرچند که از محیط کاملا اسماعیلی پیرامون خود عقاید مخالف ومتضاد با باور اثناعشریان را شنید وآموخت ولی اسماعیلی نشد وعلیه آنان نیز تبلیغ نکرد وراه ورسم پدرش را که مامور امیر تیمور وپسراو شاهرخ گورکانی بود به کناری نهاد . وبا شاهرخ در افتاد.سید محمد نه شیعه بود ونه سنی او یک مسلمان بود وتعریفی جدید از اسلام به دست داد او خودش بنیان گذار یک مگتب ومذهب اسلامی است. در آرای او تلفیقی از آرای اهل سنت ودوفرقه شیعه ایرانی وشیعه های عربی دیده میشود .نوربخش وهمه پیروان او با اهل مذاهب برخوردی مسالمت جویانه وبی تعب داشته اند. وبا هیچ فرقه ای ستیز نکرده اند.

نکته دوم اینکه :صوفیه شهر قاین وحومه پشین آن(ایالت قهستان قدیم)به چند سلسله دیگر به جز نوربخشیه متصل بودند واز قبل هم وجود داشتند وفعال بودند .خطا است اگر همه را به سده های نه وده مربوط بدانیم وهمه را نوربخشیه محسوب نماییم. این کلام مرحوم فرقانی با روایت های تاریخی موجود سازگاری ندارد.

خطای دیگر

دکتر محمد فاروق فرقانی(اهل اطراف بیرجند) که محلی نویس به حساب می آید، اظهار داشته :«به ظن قوی این سید محمد نوربخش همان پیر شمس الدین سبزواری بیست وسومین پیر اسماعیلیان فرزند میر صلاح الدین نوربخشاست که در کشمیر وهند توانست درمیان فرقه های برهمن ولوحانا وجت ومکری وچاک وچنگاد نفوذ کند وآنان را به مرام اسماعیلینزاری درآورد وپایه های دعوترا به طوری مستحکم نماید که تا تسلط اکبرشاه تیموری یعنی سال۹۵۵قمری درکشمیر بر قرار بماند.» (تاریخ اسماعیلیان قهستان ، ص۲۸۸به نقل ازگزارش نمایندگی فرهنگی ایران در پاکستان ص ۳۰ و۳۱.)

تا جایی که این پژوهشگر اطلاع دارد خود سید محمد برای تبلیغ به هند وکشمیر نرفته وخلفای وی ، وبرخی از اولاد او اما، به آن سامان اعزام شده اند .سید محمد مروج مرام اسماعیلی نبوده است ،هرچند مانند پدر وبرادر خویش ، با ایشان مخالفتی نیز نداشته است.ازنگاه عارفانه سید محمد اسماعیلیه یک مذهب ویک طریقه اسلامی بوده است .

شرح کلمات و اصطلاحات تعيين کننده هويت بزرگان

شرح کلمات و اصطلاحات تعيين کننده هويت بزرگان

[استدعا ميکنم بی حب وبغض نظر بدهيد؛اين يک متن پيشنهادی است ؛وپس از نظر شما، نهائی ميشود.اين مطلب را برای مقدمه بزرگان قاين جلد سوم نوشته ام ]

برای تاريخ نويسان و شرح حال نگاران و زندگينامه نويسان ،کلمات و اصطلاحاتی که برای تعيين هويت افراد و انتساب آنان به روستاها و شهرها و کشورها، درمنابع ومآخذبه کار می رود، حائز اهميت است.به صرف اينکه به دنبال نام يکی از بزرگان،اسم يک محل ذکر شود،نمی توان او را به آن محل منسوب کرد.چنانکه بيشتر فقيهان ايرانی به دنبال نام خود از پسوند کلمه نجفی،يا قمی و اصفهانی،وهروی وغيره، استفاده می کرده اند؛ و مراد آنان اين بوده که در آن حوزه ها درس خوانده اند.نه آنکه اهل آن شهرها باشند.سکونت طولانی مدت باعث می شد تا هم خود و هم ديگران آنان را نجفی،قمی،مشهدی واصفهانی بخوانند اما فی الواقع اين کلمه ها يک کلمه مستور را در دل خودهمراه داشته است. يعنی النجفی،القمی،المشهدی، الاصفهانی «مسکناً» نمونه اين نوع نگارش را،در شرح حال آقا خليل قاينی مشاهده ميکنيد.به همين دليل برخی از عالمان برای رفع اشتباه کلمه های مستور را در پسِ نام بزرگان آورده اند ؛تا رفع اشتباه بشود.مانند اين عبارت ها :

مثال اول:«الحکيم الطيب الماهر الاديب الشاعر صالح بن محمّد صالح القائنی اصلاً الهروی مولداً و الباختری مسکنا» نک: الذريعه،ج 15، ص 346،رديف 2222.در اين جمله صراحتاً ذکر شده که اين شخص اهل قاين است؛ در هرات به دنيا آمده (زيرا پدرش درمرکز سياسی کشور که هرات بوده زندگی ميکرده است) وپس ازآن درباختر ؟ زندگی کرده است.عيناً مانند فرزندان ما که درتهران (ياخارج از ايران)به دنيا امده اند ودرشناسنامه تهران قيد شده ولی من خودم قاينی ام وبعداز سالها سکونت درتهران به قاين برگشته ام .

مثال دوم:«الدرخشی القاينی»

اين جمله به معنی آن است که درخش جزوِ قاين است (اين حکايت مربوط به دوره زندگی شخصيّت مورد نظر بوده است (در حال حاضر باتوجه به قوانين ومصوبات تقسيم کشوری درخش در حوزه جغرافيائی شهرستان درميان قرارگرفته است)و چون درخش ناشناخته بوده،به وسيله قاين معرفی شده است.در دو سه دهه اخير شهرت قاين حتی بيشتر از بيرجند بوده است وبزرگان بيرجند را با معرفی قاين می شناخته اند .دکتر منصف به همين علت نام کتاب خود را امير قائن گذاشته بود.البته اين قاعده ها استثنا هم دارد اما در فرهنگ شرح حال نويسان و فهرست نگاران به همان منظوری که ياد شد،به کار می رود.

مثال سوم: «القائنی البيرجندی»

اين جمله به معنی آن است که شخصيت مورد نظر اهل قاين و لی ساکن بيرجند است.مرحوم شيخ آقا بزرگ عبارت ياد شده را به همين معنی درباره آقا شيخ محمّد باقر گازاری قاينی به کار گرفته است ( به عنوان نمونه می توانيد به ج 6 الذريعه ص 99 ذيل الحاشية علی ..نگاه کنيد) و اين سبک، بين علماء مرسوم است .حضور بلند مدت آقا شيخ محمّد باقر در بيرجند وی را به بيرجندی مشهور ساخته بود ؛ چنانکه حضور ملای روم در قونيه وی را به رومی و قونوی معروف کرده است ؛و حال آنکه او ايرانی و اهل بلخ (افغانستان فعلی) است.حضور وفوت بوعلی سينا در شهر همدان اورا همدانی جازده است؛ وحال آنکه او همدانی نيست..

گاهی عبارت ياد شده،بر عکس معنی می دهد مثل «الفرهانی القاينی» در حالی که.. قاينی است و لی ساکن فراهان بوده است.انتساب را در چنين وضعی بايد از قراين ودلايل ديگری به دست آورد که خوشبختانه در منابع ومآخذ موجود است و مثلاً وقتی خود آقا شيخ محمد باقر خودرا قاينی معرفی ميکند ،چه جای ترديد ی باقی می ماند.چنانکه اشاره کرده ام،از اين اصطلاح به تنهايی نمی توان هويت ملی بزرگان را تعيين کرد و به ديگر جمله ها،اصطلاح ها ،موجود درمنابع ومآخذ ،نياز دارد.

چون اساس کار برای انتساب بزرگان ،مجموعه دلايل،قراين ومستندات علمی است، از اينرو گاه ميشود که علی رغم وجود کلمه القاينی در پس نام بزرگان من آنهارا بيرجندی ميدانم. مانند آقا سيد علی مدد.بنا براين،چه بساکلمه القاينی يا البيرجندی به دنبال نام شخصيتی ذکر می شود و يقيناً اهل قاين يا بيرجند نيست و اين پسوند بر پايه مسامحه به کار می رود.چنانکه درباره آقا سيد ابوطالب کلمه البيرجندی ذکر شده است و حال آنکه قاينی است و هيچ ترديدی در اين انتساب وجود ندارد.اين کلمه از آنجا برآمده که او مدت کوتاه ومتناوبی (ششماه درقاين-ششماه دربيرجند) درشهر بيرجند که مرکز ولايت قاين ياقاينات بوده سکونت داشت.

نيز درباره آقا شيخ هادی و سيد علی مدد که بيرجندی محسوب می شوند،به دنبال نام آنان القاينی ذکرشده است.به عنواان مثال در کتاب الذريعه همه جا به دنبال نام آنان پسوند القاينی آمده است،شکی نيست که شيخ هادی قاينی نيست.انتساب شخصيت هابه قاين يا بيرجند برخلاف سبک وروال تحقيق کاری است غير اخلاقی و برای زادگاه من يا جای ديگر هيچ فضيلتی ايجاد نخواهد کرد،که به قول معروف

گيرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر ترا چه حاصل

اما واقعين همين است که نگارنده،به قلم آورد.

اين اصطلاحات را بدان جهت توضيح دادم که در فاصله چاپ جلدهای اول و دوم بزرگان و تاريخ قاين چند اثربه چاپ رسيد و نويسندگان کم اطلاع واحياناً ناسيوناليست آنها ،هيچ دقتی به کار نبردند و بی توجه به مجموعه منابع مآخذ و بدون تأمل و تفکر – خارج از سبک وروال پژوهش- مطالبِ خود را يادداشت کرده بودند .

مثال چهارم:

«سيد يوسف بن محمّد الحسينی الجنابذی القاينی الخراسانی الاصفهانی» الذريعه، ج 18، ص 180، شماره رديف 1291

اين آقا سيّد يوسف اهل روستای باراز از توابع بخش مرکزی حاليّه قاين است. واموال واولاد او الآن هم در باراز موجود است.ولی درپس نام او: گناباد-قاين-خراسان-واصفهان درج شده است.آقا سيّد يوسف براثر وبا در اصفهان فوت ميکند و همانجا دفن ميشود .من سر گور وی رفته ام وبا برخی از نواده های او که امروز به خراسانی معروف اند،ديدار کرده ام .تصريح داشتند اهل قاين اند وبا يکی از فاميل های قاينی خود ملاقات داشته اند.ولی چون آقا سيّد يوسف در اصفهان به خراسانی مشهور بوده درشناسنامه اولاد او همين کلمه درج شده است.

مثال پنجم “شيخ محمّد علی قاينی (ميرزا محمّد هراتی) اين شخص همه جا قاينی معرفی شده است ولی من دلايلی پيداکردم که اورا خوسفی معرفی ميکند.بنابر اين به صرف اينکه در پس نام کسی شهری يا روستائی ذکر بشود دليل انتساب شخص به آن نقطه نيست وبايد دقت به خرج داد وحساب شده نوشت.

منابع دست دوم واستنادات بی پايه :

اين اشتباه را البته نويسندگان باسوادی مثل آيتی گازاری قاينی بيرجندی هم مرتکب شده اند. مرحوم آيتی مهموئی بيرجندی شخصی به نام قسمی را که کرمانی بوده است ،بيرجندی به حساب آورده و حال آنکه همورا عبدالحسين آيتی يزدی، اهل يزد به شمار می آورد ولی آقابزرگ وی را کرمانی می داند (نگاه کنيد به الذريعه ج 9،ص 882،رديف5861)

شيخ آقابزرگ تهرانی هم از اين لغزشها دارد. اودر باره مولی عبدالجواد آفريزی قاينی نوشته:« الفريزی البيرجندی» ! (الذريعه ،ج 11 ص 150) يا شيخ جعفر سبحانی تبريزی آقاسيد ابوطالب را بيرجندی رقم زده است.(طبقات الفقهاء،ج13،ص45)

اگر قرار باشد کس را به زادگاه او نسبت بدهيم بايد بگوييم اهل خود شهر است يا اهل روستا ونام روستای اورا درپس نام اش بياوريم.

بزرگان قاین – قسمت شانزدهم

131 – غلامحسين افيني قايني

فرزند مرحوم شمس الدين علي افيني منسوب به افين از توابع قاين، كاتب و خوش‌نويس پركار سده يازده كه از فضلاي دوران صفويه مي‌باشد، دو نمونه از خز او مشاده شده:

1 – در كتابخانه‌ي مركزي دانشگاه تهران، غلام حسين در ذي‌حجه سال 1024 قمري يك مجموعه شامل دو بخش كتابت نموده:

بخش اول كتاب التسبير، تأليف ابوعمر، عثمان بن سعد داني اندلسي در گذشته‌ي 444 قمري.

بخش دوم مواهب عيه، تأليف مولي كمال الدين حسين كاشفي سبزواري از دانشمندان سده نهم و دهم كه پيرامون تفسير قرآن  در دو مجلد است.

نسخه موصوف كه به قلم نسخ غلام حسين افيني مي‌باشد به شماره 3182 در كتابخانه دانشگاه تهران موجود است.

2 – در كتابخانه مسجد جامع گوهرشاد، مشهد.

اين نسخه كه تشريح الافلاك شيخ بهايي و در زمينه هيئت و نجوم است توسط مشاراله در سال 1052 در مشهد مقدس روز يكسنبه 22 ربيع الاخر به قلم نسخ كتابت شده، نسخه ياد شده به شماره 10/1083 در كتابخانه گوهرشاد موجود است.

توجه به اينگونه كتب از سوي معظم‌له، دليل روشني بر فضل و دانش و تحقيق او است.

مدارك:

1 –                     فهرست نسخه‌هاي خطي دانشگاه تهران، جلد 11.

2 –                     فهرست نسخه‌هاي خطي كتابخانه مسجد گوهرشاد، مشهد جلد سوم ص 1521.

3 –                     الذريعه، جلد23، ص 241.

132 –  ميزا غلامرضاي زرين‌قلم بمرودي قايني

از خوش‌نويسان، سياست‌مداران و شعراي دانشمند سده يازده و اوائل سده 12 مي‌باشد.

در شهر هرات شاغل در يكي از مناصب سياسي بود، پس از مدتي كه گويا بعد از فوت شاه عباس دوم و به لحاظ بروز اختلافاتي كه در جانيشني سلطان ايران پيش آمده بود، راهي اصفهان و مقيم اين شهر گرديد.

در اصفهان فرزند برومند وي مرحوم محمد اكبر منشي ديده به جهان گشود و اين ايام مصادف بود با دوران سلطنت شاه سليمان صفوي (4078-1105).

ميرزا غلامرضا بدان جهت به زرين‌قلم شهرت يافته بود، كه خط را به زيبائي تمام مي‌نوشت.

مرحوم شيخ محمد حسين آيتي نوشته:

زرين قلم بمرودي، اسم او محمد رضا از بزرگان قهستان است، از غايت حسن خط به زرين قلم اشتهار داشته، والد افصح الفصحاءف منشي بمرودي است ولي اهل سنت است و در صف اول خلفاي راشدين گويد …»

گفته مرحوم آيتي بدون استناد و بر خلاف واقع است، معظم له شيعه‌اي پاك‌باخته بوده و نام مباركش چنانكه خود ايشان در بهارستان نوسته‌اند غلام‌رضا است.

اجداد وي نيز شيعه بوده و تنها نياكان مرحوم ميرزا محمد صادق بمرودي معاصر وي، چند نفري متعصب بوده‌اند.

چنانكه اشاره شد، زرين قلم، طبع لطيف و ذوق دقيقي داشته، احياناً اشعاري سروده است.

اين بيت از او است:

گر چه بوديم ولي در پي نابود خوديم

در هراتيم ولي ساكن بمرود خوديم

مدارك:

1 –                     تاريخ ده‌هزار ساله ايران، جلد 3، ص 324.

2 –                     نسخه‌ي خطي شماره 3012 كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، (تذكره شعراي قهستان) نوشته حاج محمد حسين آيتي، ص52.

3 –                     تحقيقات شفاهي نگارنده در بمرود.

4 –                     بهارستان، ص268.

133 – مولي غلامحسين زهاني قايني معرف به آخوند مقدس

غلامحسين بن محمد حسن بن عبدالنعيم بن محمد جعفر بن محمدرضا زهاني قايني. فقيهي متورع و زاهدي متشرع، منضبط، فرهنگ‌دوست، كاتب و استادي مسلم در ادبيات از بهترين چهره‌هاي سده سيزده و اوائل سده چهارده قاين است.

در بخش زهان تابع شهرستان قاين در يك خانواده علمي مذهبي ديده به جهان گشود، مراحل درس و تحقيق در زمينه‌هاي گوناگون علوم اسلامي را طي نموده در همان زهان به تبليغ و تدريس و ارشاد مردم پرداخت.

نام جمعي از شاگردان معظم‌له چنين است:

1 – ميرزا محمد ولي ميرزا از عايان قاين، اهل بخش سده، كه به لحاظ مسائل خاصي آخوند مقدس خود مدتي براي تدريس وي به سده مي‌رود.

اين جريان به سال 1275 قمري به بعد مربوط مي‌باشد.

2 – ميرزا محمد علي گويا اهل بمرود.

3 – غلام حسن كه گويا اهي همان زهان است.

4 – محمد علي

آخوند مقدس به فرهنگ اسلامي، ايراني علاقه شديدي داشت، در حفظ  حراست و كتابت نسخه‌هاي خطي دقت لازم را مبذول و در اين راه تلاش قابل تقديري داشت.

تعدادي از نسخه‌هاي خطي نفيس را كه اوراق آن نقص و افتادگي داشته ترميم نموده است. و نيز نسخه‌هاي زيادي خود كتابت نموده و تعدادي را به امر او ديگر كاتبات تحرير كرده‌اند.

چند مورد از اين زحمات و خدمات او گزارش مي‌شود:

1 – ترميم نسخه‌ي خطي شرايع الاسلام، نامبرده چند صفحه به خطو خود كتابت و به آخر آن ملحق نموده و بدين وسيله نقصي كه بر اين كتاب وارد گرديده بود جبران كرده است، تاريخ ترميم 1310 قمري است.

2 – ترميم نسخه خطي جواهر السنيه تأليف مرحوم حر عاملي محدث عاليقدر شيعه كه نسخه نفيس  با ارزش مي‌باشد. اوراقي از اول، وسط و آخر آن افتاده بود كه آخوند مقدس بر اساس نسخه‌اي ديگر افتادگي‌ها را كتابت و بدان ملحق نموده است.

3 – از محمد علي بن ابوتراب بمرودي خوش‌نويس معروف قاين در سده سيزده، تقاضا كرده يك نسخه از ديوان منشي بمرودي براي وي كتابت نمايد. محمد علي اين كار را در سال 1294 انجام مي‌دهد.

4 – در سال 1276 به هنگام اقامت در بخش سده كتاب فوائد الضيائيه تصنيف عبدالرحمان جامي را براي شاگردش محمد ولي ميرزا كتابت نمود.

اين نسخه كه به قلم نسخ خويي نگارش يافته در روز چهارشنبه سوم شؤال همان سال در 304صفحه 21سطري به ابعاد 15×5/21 به انجام رسيده است.

فوت معظم‌له در ربيع الاول سده چهارده قمري بعد از سال 1310 اتفاق افتاده است.

مدارك:

1 – فهرست نسخه‌هاي خطي حوزه‌ي علميه قاين – زهان.

2 – تحقيقات شفاهي نگارنده در زهان.

جغرافيای انسانی قاين

جغرافيای انسانی قاين ؛ پاسخ به پنج پرسش:
جناب آقای علی صدر، پنج پرسش برای بخش نخست مقاله يادشده، مطرح کرده اند که هم برای جويندگان اين مبحث مفيد خواهد بود وهم برای اين نويسنده؛ ايشان  نوشته اند:
« بسيار بحث خوبی هست و خوب هم مطرح فرموديد. من چند سوال می خواهم مطرح کنم تا نظرات شما را جويا شده و در آن تفکر نمايم.
1- فقر تا چه حد مذموم و تا چه حد مغموم است؟
2- قناعت آيا باعث کم کاری و تن فرسايی نمی شود؟
3- خانواده تا چه حد اهميت دارد و آيا بر فرد اولويت دارد يعنی در زمان تعارض منافع فرد و خانواده چه بايد کرد؟
 4- نبود و سايل ارتباط جمعی و يا به عبارتی بسته بودن جوامع گذشته تا چه حد در رفتار مردمان آن و يا به عبارت شما احترام و حمايت از علما و به طور خاص روحانيت نقش داشته است؟
 5- آيا قبول نداريد که اکثريت روحانيون گذشته قاينات تفکراتی ضد توسعه داشته اند؟‎»
پاسخ پرسش اول-در فرهنگ دينی، فقر يک معنی عام و سه معنی يا مفهوم عرفانی، اجتماعی ، واخلاقی بسيار متمايز ومتفاوت از هم دارد.از نگاه اهل دل، از منظر عرفا:فقرفخر است؛هرچه فقير تر باشيم غنی تريم.ازنگاه اهل آب وگِل از زاويد ديد اجتماعی : فقر عيب بزرگی است، نقص است ،تا سرحد کفر به تباهی می برد.فقر سرچشمه بسياری از کژی ها وگناهان وجرايم است.وفقرازنگاه اخلاق، نه عيب است ونه مذموم.اين مبحث چون گسترده است، درصورت درخواست آقای صدر يا ديگران باشرح وتوضيح مُکفی عرضه خواهد شد.
پاسخ پرسش دوم-قناعت-به معنی درست آن- نه تنها موجب کم کاری نميشود که اولا ربطی به کار ندارد وثانيا اگر مربوط باشد، موجب رونق کار وکسب وازدياد سرمايه است.قناعت به معنی خسيس بودن ودست از تلاش کشيدن نيست.دربرابرزياده خواهی هائی است که انسان بدان نياز واقعی ندارد،وفقط حرص جويانه وطمع ورزانه در پی تحصيل مال دنيا ميدود.معنی قناعت در فرهنگ دينی اين است که شخص پس از تلاش وکسب معاش در حد توان وفرو گذار نکردن از هر اقدامی برای دست يابی به مال،ازهيچ انديشه ورفتاری دريغ نکرده باشد.دست کم هشت ساعت تمام ومفيد کار کند وبعد هرچه گيرش آمد به همان قانع باشد ورضايت بدهد وحرص نزند وطمع در کسب واندوخته ديگران نکند ودر ذهن خود قانع شود ،فقط برای بيروون راندن حرص وطمعازدل اش وتهذيب جانش؛ ونه برای دست کشيدن از تلاش مجدد.کسی که شغلی را پيشه کند وپی گير باشد ومدام برای آن زحمت بکشد وتنبلی نکند ولی ببيند درآمدی چندان از اين کار به دست نمی آيد يا بايد شغل خودرا عوض کند ويا به جائی برود که همين کاسبی يا چيزی مشابه آن برايش سود آورتر باشد. به عبارت ديگر کاسب موظف است انديشه خودرا بيشتر از دست خود به کاراندازد ودوروز او ا اين حيث مثل هم نباشد.مثالی عرض ميکنم که مربوط به همين مباحث ميشود.تصور کنيد اگر کسی درقاين سونو گرافی بزند وجائی تهيّه کند وابزار لازم رابخرد ووقت بگذارد وبعد از يک ماه يابيشتر بفهمد که در شهر هم جوار همين شغل با همين سرمايه به جای ماهی بيست مليون تومن ،پنجاه مليون تومان در آمد دارد ولذا از قاين برود، کاری خردمندانه کرده واصلاً نبايد مورد انتقاد قرار بگيرد. چون اين کار يک کاسبی است واين کاسب نبايد به کم قانع باشد.چرا که درآمد پنجاه مليونی هم برای خود وی مفيد فوايد است ؛وهم برای آن شهری که بعدها اين سرمايه در آنجا مستهلک ميشود، وهزينه ميگردد.حالا اگر کسی اورا به قناعت دعوت کند، مسموع نيست.
نکته اساسی درباب قناعت امّا اين است کهقناعت گر بايد به روزی حلال قانع باشد وگرد روزی حرام نگردد، يعنی حرص را که مرز نميشناسد متوقف کند، طمع را که حلال وحرام سرش نيست پای بر بندد وحبس کند.
مردم قاين قانع بودند، معنی اش اين نيست که درجا زدندوکار نکردند.معنی آن اين بود که به حلال قانع بودندوطمع در مال حرام نداشتند.درکسب وکار وتجارت خود غل وغش نکردند واز کار ندزديدند ودنبال قاچاق مواد مخدر و.. نرفتند وچشم از اين درآمدهای نامشروع حاليّه پوشيدند. واز خير خانه های مجلل وماشين واسباب تجمل زندگی باعوض يا با بهای حرام خوری ،گذشتند.پدر من آدم قانعی بود ولی سه تا شغل داشت وبه جد وجهد تمام ميکوشيد تا روزی حلال کسب کند.يک مغازه لاستيک فروشی در ابتدای خيابان علم يابيرجندسابق ويک آسياب؛ وکشاورزی. وبعد ديد ميتواند در همان آسياب کارگاه قاليبافی هم بزند، اين کار راهم شروع کرد وبرای مغازه برادرم را گذاشت ودر آسياب با مرحوم ملک نيا شراکت داشت وباز ديد که در آمد اين کاسبی را نبايد متوقف کند ،مازاد سرمايه درگردش راملک می خريد.همين دوران اگر سرمايه ای را که در لاستيک فروشی گذاشته بود،در امر قاچاق يارباخوری هزينه ميکرد،بی ترديد درآمد زيادی داشت. ازنظر ذهنی وفکری ازبقيّه اگر جلو تر نبود، چندان هم عقبتر نبود وميدانست که پول تو چه چيزی هست امّا فقط دنبال پول نبود. دنبال درآمد مشروع بود واين يعنی قناعت.