Category Archives: قاین – قاین پژوهی
نوربخشیان قاین وارتباط با اسماعیلیه
ارتباط اسماعیلیه ولایت قاین با نوربخشیه
ارتباط اسماعیلیه ولایت قاین با نوربخشیه
سید محمد نوربخش قاینی(۷۹۶قاین۸۶۹سولقان ری) سر سلسله شاخه نوربخشیه آیا اسماعیلی مذهب بوده است ؟
آقای دکتر محمد فاروق فرقانی پژوهشگر محلی(ولایت قاین) درکتاب اسماعیلیان قهستان نوشته است :«سیدمحمد نوربخش با تبلیغ این کلمات واین حرکت،توانست دربیرون ازخراسان ودرمیان طوایف کوه نشین وغالیگروهی را به دور خود جمع نماید وتصوف شیعی راآشکار سازد. واین خوداحتمالا متاثر از محیط اسماعیلی نشین زادگاهش بوده است.
البته کتمان نمیشود که تاثر وی از اندیشه های سید علی همدانی ومرشدش خواجه اسحاق ختلانی کم نبوده است ،زیرا که وی اولین کسی است که اندیشه تسنن رادرکنار اندیشه های شیعه غالی درطریقت ظاهر نمود. وسلسله دراویش نوربخشیه رابه نام خود مورد اقبال صوفیان ساخت.ارتباط خاندان نوربخش با اسماعیلیان به حدی نزدیک بود که بعدهادرقرن نهم یکی از فرزندان نوربخش از جانب امام مستنصر بالله دوم(۸۶-۸۰۸)سی ودومین پیشوای نزاریان به کشمیر فرستاده شد» تاریخ اسماعیلیان قهستان ص ۲۸۸ به استناد تاریخ ایران کمبریج،ج۵،ص۵۱۸-اعلام اسماعیلیه ص۳۹۸و۳۹۹)
دراویش ولایت قاین،آیا همه نوربخشیه ؟
«نتیجه تحقیق رساله دکترای آقای محمد فاروق فرقانی در باره حضور اهل تصوف وعرفان ویا به تعبیر او «دراویش» به اینجا ختم میشود که او میگوید :«سرزمین قهستان درقرن های نهم ودهم هجری درکنار دراویش نوربخشیه ماوا وجایگاه بسیاری از صوفیان نامی وگمنام بومی وغیر بومی گردید که به اجمال وگذرا نام گروهی از آنان ذکر میشود» (تاریخ اسماعیلیان قهستان ص ۲۸۸)
درباره این سخن مرحوم فرقانی دونکته را به عرض میرسانم:
نکته اول اینکه:حساب صوفیه نوربخشیه ونوربخشیان قاین از هم جدا است وباز حساب صوفیه نوربخشیه از اسماعیلیان قاین جدا است .نوربخش ها دوگروه شدند واین انشعاب درمیان دوپسر سید عبد الله به نام های احمد ومحمد صورت گرفت.گروهی به زعامت سید محمد صوفی شدند وگروهی به زعامت سید عبد الله پذر سیدمحمد وبعد از او سید احمد برادر سید محمدکارگزار دولت ها ومبلغان مذهب اثناعشری ومروجان دین دولتی.ولذا مروجان سیاستهای دولت تیموری وبعداز آنان صفوی .
من درباره نوربخش یک کتاب مستقل نوشته ام ودر احوال او وخاندان اوتحقیق کرده ام .وی دریک خانواده عرب تبار مهاجر که دین شیعه اثناعشری را تبلیغ میکرده اند به دنیا آمده است. پدرش سید عبد الله از لحساء (عربستان) به ری واز آنجا به قاین آمد برای تبلیغ برعلیه اسماعیلیان.به نظر میرسد اما پسرش محمد طعمه اسماعیلیان شده باشد. ولی این اتفاق نیفتاد وسید محمد هرچند که از محیط کاملا اسماعیلی پیرامون خود عقاید مخالف ومتضاد با باور اثناعشریان را شنید وآموخت ولی اسماعیلی نشد وعلیه آنان نیز تبلیغ نکرد وراه ورسم پدرش را که مامور امیر تیمور وپسراو شاهرخ گورکانی بود به کناری نهاد . وبا شاهرخ در افتاد.سید محمد نه شیعه بود ونه سنی او یک مسلمان بود وتعریفی جدید از اسلام به دست داد او خودش بنیان گذار یک مگتب ومذهب اسلامی است. در آرای او تلفیقی از آرای اهل سنت ودوفرقه شیعه ایرانی وشیعه های عربی دیده میشود .نوربخش وهمه پیروان او با اهل مذاهب برخوردی مسالمت جویانه وبی تعب داشته اند. وبا هیچ فرقه ای ستیز نکرده اند.
نکته دوم اینکه :صوفیه شهر قاین وحومه پشین آن(ایالت قهستان قدیم)به چند سلسله دیگر به جز نوربخشیه متصل بودند واز قبل هم وجود داشتند وفعال بودند .خطا است اگر همه را به سده های نه وده مربوط بدانیم وهمه را نوربخشیه محسوب نماییم. این کلام مرحوم فرقانی با روایت های تاریخی موجود سازگاری ندارد.
خطای دیگر
دکتر محمد فاروق فرقانی(اهل اطراف بیرجند) که محلی نویس به حساب می آید، اظهار داشته :«به ظن قوی این سید محمد نوربخش همان پیر شمس الدین سبزواری بیست وسومین پیر اسماعیلیان فرزند میر صلاح الدین نوربخشاست که در کشمیر وهند توانست درمیان فرقه های برهمن ولوحانا وجت ومکری وچاک وچنگاد نفوذ کند وآنان را به مرام اسماعیلینزاری درآورد وپایه های دعوترا به طوری مستحکم نماید که تا تسلط اکبرشاه تیموری یعنی سال۹۵۵قمری درکشمیر بر قرار بماند.» (تاریخ اسماعیلیان قهستان ، ص۲۸۸به نقل ازگزارش نمایندگی فرهنگی ایران در پاکستان ص ۳۰ و۳۱.)
تا جایی که این پژوهشگر اطلاع دارد خود سید محمد برای تبلیغ به هند وکشمیر نرفته وخلفای وی ، وبرخی از اولاد او اما، به آن سامان اعزام شده اند .سید محمد مروج مرام اسماعیلی نبوده است ،هرچند مانند پدر وبرادر خویش ، با ایشان مخالفتی نیز نداشته است.ازنگاه عارفانه سید محمد اسماعیلیه یک مذهب ویک طریقه اسلامی بوده است .
شرح کلمات و اصطلاحات تعيين کننده هويت بزرگان
شرح کلمات و اصطلاحات تعيين کننده هويت بزرگان
[استدعا ميکنم بی حب وبغض نظر بدهيد؛اين يک متن پيشنهادی است ؛وپس از نظر شما، نهائی ميشود.اين مطلب را برای مقدمه بزرگان قاين جلد سوم نوشته ام ]
برای تاريخ نويسان و شرح حال نگاران و زندگينامه نويسان ،کلمات و اصطلاحاتی که برای تعيين هويت افراد و انتساب آنان به روستاها و شهرها و کشورها، درمنابع ومآخذبه کار می رود، حائز اهميت است.به صرف اينکه به دنبال نام يکی از بزرگان،اسم يک محل ذکر شود،نمی توان او را به آن محل منسوب کرد.چنانکه بيشتر فقيهان ايرانی به دنبال نام خود از پسوند کلمه نجفی،يا قمی و اصفهانی،وهروی وغيره، استفاده می کرده اند؛ و مراد آنان اين بوده که در آن حوزه ها درس خوانده اند.نه آنکه اهل آن شهرها باشند.سکونت طولانی مدت باعث می شد تا هم خود و هم ديگران آنان را نجفی،قمی،مشهدی واصفهانی بخوانند اما فی الواقع اين کلمه ها يک کلمه مستور را در دل خودهمراه داشته است. يعنی النجفی،القمی،المشهدی، الاصفهانی «مسکناً» نمونه اين نوع نگارش را،در شرح حال آقا خليل قاينی مشاهده ميکنيد.به همين دليل برخی از عالمان برای رفع اشتباه کلمه های مستور را در پسِ نام بزرگان آورده اند ؛تا رفع اشتباه بشود.مانند اين عبارت ها :
مثال اول:«الحکيم الطيب الماهر الاديب الشاعر صالح بن محمّد صالح القائنی اصلاً الهروی مولداً و الباختری مسکنا» نک: الذريعه،ج 15، ص 346،رديف 2222.در اين جمله صراحتاً ذکر شده که اين شخص اهل قاين است؛ در هرات به دنيا آمده (زيرا پدرش درمرکز سياسی کشور که هرات بوده زندگی ميکرده است) وپس ازآن درباختر ؟ زندگی کرده است.عيناً مانند فرزندان ما که درتهران (ياخارج از ايران)به دنيا امده اند ودرشناسنامه تهران قيد شده ولی من خودم قاينی ام وبعداز سالها سکونت درتهران به قاين برگشته ام .
مثال دوم:«الدرخشی القاينی»
اين جمله به معنی آن است که درخش جزوِ قاين است (اين حکايت مربوط به دوره زندگی شخصيّت مورد نظر بوده است (در حال حاضر باتوجه به قوانين ومصوبات تقسيم کشوری درخش در حوزه جغرافيائی شهرستان درميان قرارگرفته است)و چون درخش ناشناخته بوده،به وسيله قاين معرفی شده است.در دو سه دهه اخير شهرت قاين حتی بيشتر از بيرجند بوده است وبزرگان بيرجند را با معرفی قاين می شناخته اند .دکتر منصف به همين علت نام کتاب خود را امير قائن گذاشته بود.البته اين قاعده ها استثنا هم دارد اما در فرهنگ شرح حال نويسان و فهرست نگاران به همان منظوری که ياد شد،به کار می رود.
مثال سوم: «القائنی البيرجندی»
اين جمله به معنی آن است که شخصيت مورد نظر اهل قاين و لی ساکن بيرجند است.مرحوم شيخ آقا بزرگ عبارت ياد شده را به همين معنی درباره آقا شيخ محمّد باقر گازاری قاينی به کار گرفته است ( به عنوان نمونه می توانيد به ج 6 الذريعه ص 99 ذيل الحاشية علی ..نگاه کنيد) و اين سبک، بين علماء مرسوم است .حضور بلند مدت آقا شيخ محمّد باقر در بيرجند وی را به بيرجندی مشهور ساخته بود ؛ چنانکه حضور ملای روم در قونيه وی را به رومی و قونوی معروف کرده است ؛و حال آنکه او ايرانی و اهل بلخ (افغانستان فعلی) است.حضور وفوت بوعلی سينا در شهر همدان اورا همدانی جازده است؛ وحال آنکه او همدانی نيست..
گاهی عبارت ياد شده،بر عکس معنی می دهد مثل «الفرهانی القاينی» در حالی که.. قاينی است و لی ساکن فراهان بوده است.انتساب را در چنين وضعی بايد از قراين ودلايل ديگری به دست آورد که خوشبختانه در منابع ومآخذ موجود است و مثلاً وقتی خود آقا شيخ محمد باقر خودرا قاينی معرفی ميکند ،چه جای ترديد ی باقی می ماند.چنانکه اشاره کرده ام،از اين اصطلاح به تنهايی نمی توان هويت ملی بزرگان را تعيين کرد و به ديگر جمله ها،اصطلاح ها ،موجود درمنابع ومآخذ ،نياز دارد.
چون اساس کار برای انتساب بزرگان ،مجموعه دلايل،قراين ومستندات علمی است، از اينرو گاه ميشود که علی رغم وجود کلمه القاينی در پس نام بزرگان من آنهارا بيرجندی ميدانم. مانند آقا سيد علی مدد.بنا براين،چه بساکلمه القاينی يا البيرجندی به دنبال نام شخصيتی ذکر می شود و يقيناً اهل قاين يا بيرجند نيست و اين پسوند بر پايه مسامحه به کار می رود.چنانکه درباره آقا سيد ابوطالب کلمه البيرجندی ذکر شده است و حال آنکه قاينی است و هيچ ترديدی در اين انتساب وجود ندارد.اين کلمه از آنجا برآمده که او مدت کوتاه ومتناوبی (ششماه درقاين-ششماه دربيرجند) درشهر بيرجند که مرکز ولايت قاين ياقاينات بوده سکونت داشت.
نيز درباره آقا شيخ هادی و سيد علی مدد که بيرجندی محسوب می شوند،به دنبال نام آنان القاينی ذکرشده است.به عنواان مثال در کتاب الذريعه همه جا به دنبال نام آنان پسوند القاينی آمده است،شکی نيست که شيخ هادی قاينی نيست.انتساب شخصيت هابه قاين يا بيرجند برخلاف سبک وروال تحقيق کاری است غير اخلاقی و برای زادگاه من يا جای ديگر هيچ فضيلتی ايجاد نخواهد کرد،که به قول معروف
گيرم پدر تو بود فاضل از فضل پدر ترا چه حاصل
اما واقعين همين است که نگارنده،به قلم آورد.
اين اصطلاحات را بدان جهت توضيح دادم که در فاصله چاپ جلدهای اول و دوم بزرگان و تاريخ قاين چند اثربه چاپ رسيد و نويسندگان کم اطلاع واحياناً ناسيوناليست آنها ،هيچ دقتی به کار نبردند و بی توجه به مجموعه منابع مآخذ و بدون تأمل و تفکر – خارج از سبک وروال پژوهش- مطالبِ خود را يادداشت کرده بودند .
مثال چهارم:
«سيد يوسف بن محمّد الحسينی الجنابذی القاينی الخراسانی الاصفهانی» الذريعه، ج 18، ص 180، شماره رديف 1291
اين آقا سيّد يوسف اهل روستای باراز از توابع بخش مرکزی حاليّه قاين است. واموال واولاد او الآن هم در باراز موجود است.ولی درپس نام او: گناباد-قاين-خراسان-واصفهان درج شده است.آقا سيّد يوسف براثر وبا در اصفهان فوت ميکند و همانجا دفن ميشود .من سر گور وی رفته ام وبا برخی از نواده های او که امروز به خراسانی معروف اند،ديدار کرده ام .تصريح داشتند اهل قاين اند وبا يکی از فاميل های قاينی خود ملاقات داشته اند.ولی چون آقا سيّد يوسف در اصفهان به خراسانی مشهور بوده درشناسنامه اولاد او همين کلمه درج شده است.
مثال پنجم “شيخ محمّد علی قاينی (ميرزا محمّد هراتی) اين شخص همه جا قاينی معرفی شده است ولی من دلايلی پيداکردم که اورا خوسفی معرفی ميکند.بنابر اين به صرف اينکه در پس نام کسی شهری يا روستائی ذکر بشود دليل انتساب شخص به آن نقطه نيست وبايد دقت به خرج داد وحساب شده نوشت.
منابع دست دوم واستنادات بی پايه :
اين اشتباه را البته نويسندگان باسوادی مثل آيتی گازاری قاينی بيرجندی هم مرتکب شده اند. مرحوم آيتی مهموئی بيرجندی شخصی به نام قسمی را که کرمانی بوده است ،بيرجندی به حساب آورده و حال آنکه همورا عبدالحسين آيتی يزدی، اهل يزد به شمار می آورد ولی آقابزرگ وی را کرمانی می داند (نگاه کنيد به الذريعه ج 9،ص 882،رديف5861)
شيخ آقابزرگ تهرانی هم از اين لغزشها دارد. اودر باره مولی عبدالجواد آفريزی قاينی نوشته:« الفريزی البيرجندی» ! (الذريعه ،ج 11 ص 150) يا شيخ جعفر سبحانی تبريزی آقاسيد ابوطالب را بيرجندی رقم زده است.(طبقات الفقهاء،ج13،ص45)
اگر قرار باشد کس را به زادگاه او نسبت بدهيم بايد بگوييم اهل خود شهر است يا اهل روستا ونام روستای اورا درپس نام اش بياوريم.
بزرگان قاین – قسمت شانزدهم
131 – غلامحسين افيني قايني
فرزند مرحوم شمس الدين علي افيني منسوب به افين از توابع قاين، كاتب و خوشنويس پركار سده يازده كه از فضلاي دوران صفويه ميباشد، دو نمونه از خز او مشاده شده:
1 – در كتابخانهي مركزي دانشگاه تهران، غلام حسين در ذيحجه سال 1024 قمري يك مجموعه شامل دو بخش كتابت نموده:
بخش اول كتاب التسبير، تأليف ابوعمر، عثمان بن سعد داني اندلسي در گذشتهي 444 قمري.
بخش دوم مواهب عيه، تأليف مولي كمال الدين حسين كاشفي سبزواري از دانشمندان سده نهم و دهم كه پيرامون تفسير قرآن در دو مجلد است.
نسخه موصوف كه به قلم نسخ غلام حسين افيني ميباشد به شماره 3182 در كتابخانه دانشگاه تهران موجود است.
2 – در كتابخانه مسجد جامع گوهرشاد، مشهد.
اين نسخه كه تشريح الافلاك شيخ بهايي و در زمينه هيئت و نجوم است توسط مشاراله در سال 1052 در مشهد مقدس روز يكسنبه 22 ربيع الاخر به قلم نسخ كتابت شده، نسخه ياد شده به شماره 10/1083 در كتابخانه گوهرشاد موجود است.
توجه به اينگونه كتب از سوي معظمله، دليل روشني بر فضل و دانش و تحقيق او است.
مدارك:
1 – فهرست نسخههاي خطي دانشگاه تهران، جلد 11.
2 – فهرست نسخههاي خطي كتابخانه مسجد گوهرشاد، مشهد جلد سوم ص 1521.
3 – الذريعه، جلد23، ص 241.
132 – ميزا غلامرضاي زرينقلم بمرودي قايني
از خوشنويسان، سياستمداران و شعراي دانشمند سده يازده و اوائل سده 12 ميباشد.
در شهر هرات شاغل در يكي از مناصب سياسي بود، پس از مدتي كه گويا بعد از فوت شاه عباس دوم و به لحاظ بروز اختلافاتي كه در جانيشني سلطان ايران پيش آمده بود، راهي اصفهان و مقيم اين شهر گرديد.
در اصفهان فرزند برومند وي مرحوم محمد اكبر منشي ديده به جهان گشود و اين ايام مصادف بود با دوران سلطنت شاه سليمان صفوي (4078-1105).
ميرزا غلامرضا بدان جهت به زرينقلم شهرت يافته بود، كه خط را به زيبائي تمام مينوشت.
مرحوم شيخ محمد حسين آيتي نوشته:
زرين قلم بمرودي، اسم او محمد رضا از بزرگان قهستان است، از غايت حسن خط به زرين قلم اشتهار داشته، والد افصح الفصحاءف منشي بمرودي است ولي اهل سنت است و در صف اول خلفاي راشدين گويد …»
گفته مرحوم آيتي بدون استناد و بر خلاف واقع است، معظم له شيعهاي پاكباخته بوده و نام مباركش چنانكه خود ايشان در بهارستان نوستهاند غلامرضا است.
اجداد وي نيز شيعه بوده و تنها نياكان مرحوم ميرزا محمد صادق بمرودي معاصر وي، چند نفري متعصب بودهاند.
چنانكه اشاره شد، زرين قلم، طبع لطيف و ذوق دقيقي داشته، احياناً اشعاري سروده است.
اين بيت از او است:
گر چه بوديم ولي در پي نابود خوديم |
|
در هراتيم ولي ساكن بمرود خوديم |
مدارك:
1 – تاريخ دههزار ساله ايران، جلد 3، ص 324.
2 – نسخهي خطي شماره 3012 كتابخانه مركزي دانشگاه تهران، (تذكره شعراي قهستان) نوشته حاج محمد حسين آيتي، ص52.
3 – تحقيقات شفاهي نگارنده در بمرود.
4 – بهارستان، ص268.